
شاخاب پارس تا ابد شاخاب پارسه ، هر کسی که میگه نیست یه نگا به جغرافیا بندازه ... اون بنده خدا هم یه مصاحبه کرده باد برش داشته فکر میکنه شاخاب پارس ، خلیج عربه! نه داداش اینجا داستان مثل خلیج مکزیک نیست ، مشتی برو بزار باد بیاد! #شاخاب_همیشه _پارس
شاخاب پارس تا ابد شاخاب پارسه ، هر کسی که میگه نیست یه نگا به جغرافیا بندازه ... اون بنده خدا هم یه مصاحبه کرده باد برش داشته فکر میکنه شاخاب پارس ، خلیج عربه! نه داداش اینجا داستان مثل خلیج مکزیک نیست ، مشتی برو بزار باد بیاد! #شاخاب_همیشه _پارس
جولی هفده ساله آینده خود را کاملا برنامهریزی کرده است. او تصمیم دارد وقتی به سن 18 سالگی رسید با سم ازدواج کند، از شهر کوچکشان نقل مکان کند، به دانشگاه برود و زندگی جدیدی با او بسازد. سم رویای نوازندگی در سر دارد و جولی رویای نویسندگی. اما سرنوشت این را نمیخواهد!.. ___________ اینم خیلی خیلی توصیه میشه.🥲🥹
این داستان مربوط به دو فرد به نام استلا و ویل هست که هردوی اونها با بیماری فیبروز کیستیک دست و پنجه نرم میکنن [فیبروز کیستیک یه بیماری تنفسی هست که باعث ایجاد زمینه عفونت های مختلف باکتریایی میشه] این دو زوج نباید همدیگه رو لمس و کنن ولی یسرس اتفاقات میفته! چه اتفاقی؟ آخرش همدیگر رو لمس میکنن؟ ______________________ به شدتتت توصیه میشه خیلی خیلی خیلی قشنگه فیلمش هم هست!🫠🥹 آخرش گریه میکنین (تضمینی)
اولین نفری که در نهایت می میرد از آدام سیلورا، ادامه داستان [هر دو در نهایت می میرند]هست، که اگر مرتکب اشتباه نشم کودکی شخصیت های اصلی را به تصویر میکشد و از آن به عنوان جلد دوم کتاب [هر دو در نهایت میمیرند] یاد میشه _______ اطلاعات زیادی ازش نتونستم پیدا کنم و بیشتر از دانسته هام برای تکمیل استفاده کردم لطفا اگر دیدید جایی اشتباه شده بهم بگید تا درستش کنم !🤧
۲۴ ساعت وقت تا مرگ! مامور مرگ با متیو تماس گرفته و به زودی متیو از دنیا میرود، درحالی که متیو کلا ۱۸ سال دارد و بسیار جوان است. مامور حرف هایی راجب اینکه چطور آخرین ساعات زندگی اش را بگذراند اما متیو در آن ساعات چه میکند؟! او با فردی آشنا میشود اما چه کسی ؟متیو چگونه این دنیا را ترک میکند؟ ___________ توصیه میشه تا ابد خیلی قشنگهه🥹✨️
سال، مردم شهر پروتکتریت یک نوزاد را به جنگل میبرند و او را بهعنوان قربانی به جادوگری که در جنگل زندگی میکند، تقدیم میکنند تا از خشمش در امان باشند. اما در واقع، این جادوگر که زان نام دارد، نوزادان را نمیکشد؛ بلکه آنها را نجات میدهد و به خانوادههایی در شهرهای دیگر میسپارد. در میان راه نوزاد هارا با نور ستاره سیر میکند! در این میان زان دختری به نام لونا را اشتباها از نور ماه به جای ستاره سیر میکند این همان و جادویی شدن دختر همان ...
. حالا آگاتا و تدروس بهعنوان ملکه و پادشاه در تلاش هستند تا کملوت را به شکوه سابق خود برگردانند. در همین حین سوفی نیز تصمیم گرفته تا صورتی از شیطان را در جلد خودش بسازد و آن را دین معرفی کند. اما خیلی زود همهشان متوجه میشوند تلاشهایشان هیچ فایدهای ندارد و بیهوده است! حالا وقت آن رسیده که یک نفر راه چارهای پیدا کند و نجاتشان دهد...
آگاتا و سوفی بعد از نجات خودشان و بقیهی دانشآموزهای مدرسهی خوبی و شرارت از نبردی مرگبار علیه یکدیگر، دوباره به خانه بازگشتهاند و قرار است تا همیشه به خوبی و خوشی زندگی کنند. اما زندگی افسانه نیست! یک روز آگاتا مخفیانه آرزویی میکند؛ آرزوی اینکه ایکاش پایان خوش دیگری را در کنار شاهزاده تدروس برای خودش انتخاب کرده بود...
اولین آدمربایی در روستای گاوالدون دویست سال پیش اتفاق افتاده بود. معمولا دو تا پسر یا دو تا دختر و گاهی یکی از این دو ربوده شده بودند. سن بچههای ربوده شده متفاوت بود: گاهی یکی شانزده ساله بود و دیگری چهارده ساله یا اینکه هر دو تازه دوازده ساله شده بودند...