گفتاورد
عکس

کاش اینجا بودی دل من دیگر طاقت نبودنت را ندارد نه با گریه های شبانه و نه با پرت کردن حواسم دیگر نبودنت قابل تحمل نیست

گفتاورد
عکس

من میخواهم فراموشت کنم اما همه چیز بوی تو را می‌دهد همه چیز تبدیل به تو میشود همه جا خانه تو هست و من بین توهم بودن تو غرق میشوم و صدایی از درونم میگوید شاید مرگ تنها راه نجات باشد

گفتاورد
عکس

گاهی اوقات فکر میکنم شاید تو را ببخشم یه اشک هایم که شب ها تحمل دیدنشان را ندارند به زخم های روی سینه ام به خاطرات خاکستری شکسته در پس ذهنم اما بعد به یاد می‌آورم که من حتی تحمل بخشیدن خودم را نیز ندارم پس میگذارم زمان ما را ببخشد به مرگ تا شاید در زندگی دیگر به عهد هایی که بستیم وفا کنیم یا شاید زندگی دیگری نیز نباشد

گفتاورد
عکس

از وقتی رفته ای تنها یک نفر سراغم را گرفت فروپاشی

گفتاورد
عکس

بخاطر من شوق لحظات سخت زندگی ام را به من برگردان نه قلبی که در دستانت است نه عشقی که به تو بخشیده ام و نه تمام جوانی ام را تنها شوق لحظات سخت زندگی ام را که با تو گذراندم به من برگردان

گفتاورد
عکس

مرا همراه با زخم هایت با غم هایت و با عشق نیمه مانده ات فراموش کن من ارزش به یاد ماندن را ندارم، دلبندم! :)

گفتاورد
عکس

شاید با رفتنت شکسته باشم شاید من هم غمگین باشم شاید پشیمان شاید ناامید باشم اما مهم نیست. تنها غم تو مهم است و بس مگر نه؟

گفتاورد
عکس

تو را به تنهایی های شبانه ام به گریه های بی پایانم و به لرزش دست هایم میبخشم و تو مرا به خودم ببخش من دیگر رفتنی هستم

گفتاورد
عکس

شاید هم برای بودن در کنارت از من انتظار چیزی فراتر از دوستی داشتی متاسفم عزیزم این دل را میبینی؟ از وقتی تو آن را شکسته ای دیگر عاشق نمیشود

گفتاورد
عکس

قطره اشکی روی دست چپ ام میچکد "مرا به جایی ببر" تصور میکنم کنارمی و میپرسی کجا؟ "به جهانی که هر دو به آن تعلق داشته باشم" کلمه تعلق طعم تلخ و آشنایی دارد "یک زندگی منتظرت بودن دلیل کافی برای آمدنت نیست؟" فکر کنم جوابت نه باید باشد -کوتاه شده-

گفتاورد
عکس

اگر آسمان تنهایی را معنا بخشید دریا اندوه را و گرما عشق را باید بگویم در بیابانی زندگی میکنم که در زمستانش تنها آسمان دیده میشود

گفتاورد
عکس

در انتهای آن روز نور رنگ باخت عشق تسلیم فراموشی شد شمع آخرین ذره های وجودش را سوزاند و از حس خوب آزادی چیزی جز حسرت باقی نماند او دستانش را باز کرد و تاریکی شب را در آغوش گرفت و همچو شیشه ای در ژرفای آن پرتگاه هولناک شکست و فراموش شد

گفتاورد
عکس

با خود فکر میکردم بعد رفتن چه کسی این گلیم کهنه را نگه میدارد من به یاد تو نگه اش داشتم شمعی روشن میکنم روی میز به یادت گل های خشکیده ای که تو کاشتی را تماشا میکنم نمیگویم برگرد اما اگر روز مردم برگرد و مرا جایی در این باغچه جایی در این خانه که تو ساختی دفن کن که من کسی را برای خواندن این نام اخرم ندارم