گفتاورد
به هر سویی نظر دارم، تو را میبینم ای دلبر وجودم آتشین گشته، ز مهرت داغ بر سر تو رفتی و دگر نیستم، همان دلدادهی دیرین شده این قلب من خسته، ز دوری چون زمین پیر چه شبها با خیال تو، به خواب رفتم پریشانحال کنون بیدار و سرگردان، ز هجرانت پر از اشکال دگر در باغ قلب من، گلی هرگز نمیروید که هر چه بود و هستی بود، ز مهرت رنگ میبوید تو را خواهم، تو را جویم، در این دنیای بی پایان شاید روزی به هم رسیم، در این گردش چو دوران