زندگی هامون کم یهویی نشده یهویی میایم، یهویی میریم یهویی عاشق میشیم، یهویی فارغ میشیم یهویی دست تو دست همو رفیق، یهویی سالها از هم بی خبر یهویی خوبیم، یهویی بدیم یهویی سبک مثل پر، یهویی پر از غصه و دلتنگی یهویی پررنگ، یهویی کم رنگ حتی بی رنگ یهویی دنیا و آدماش مشکلات هوار سر، یهویی بیقید و راحت از هرچی دغدغه یهویی آبی آبی، یهویی قرمز قرمز هر روز یه رنگ از پالت رنگی دنیا؛
دیشب رفته بودیم سفره خونه سنتی حجره؛ وایب خیلی کاهگلی و نوستالژی میداد. موزیک زنده هم داشتن و دو نفر حدود ۳ ساعت برامون اجرا کردن. اهنگای ابی شادمهر گوگوش و هایده رو خوندن. اهنگهاشم نوستالژی بود و خیلی کیف کردم. ببشتر مکانش برام جالب بود چون خیلی تر و تمیز بود و وایب خیلی عالیای بهمون میداد. خستگی ۶ ساعت بازار گشتن رو ۲ ساعته از بدنمون شست برد. توی اراکه و پیشنهاد میکنم یبار برید ارزششو داره.
من وقتی انقدری از همه ناراحت میشم که خودم شروع میکنم به دلداری خودم و از خودمم ناراحت میشم و از خودم به خودم پناه میبرم که میفهمم نمیتونم و بعد میشه اینن
امروز طرح کارو فناوری بازارچه داشتیم و قرار بود یه چیزی درست کنیم یا بپزیم تا ببریم بفروشیم و من نقاشیامو بستم پاپیون زدم روشون و دادم به دوستم تا وقتی داره ساندویچاشو میفروشه یکی از نقاشیای منم به مشتریاش اشانتیون بده. حس خوبی بود.