گفتم تو شیرین منی ؛ گفتا تو فرهادی مگر؟ گفتم خرابت میشوم ؛ گفتا تو ابادی مگر؟ گفتم ندادی دل به من ؛ گفتا تو جان دادی مگر؟ گفتم ز کویت می روم ؛ گفتا تو ازادی مگر؟ گفتم فراموشم نکن ؛ گفتا تو در یادی مگر؟
گفتم تو شیرین منی ؛ گفتا تو فرهادی مگر؟ گفتم خرابت میشوم ؛ گفتا تو ابادی مگر؟ گفتم ندادی دل به من ؛ گفتا تو جان دادی مگر؟ گفتم ز کویت می روم ؛ گفتا تو ازادی مگر؟ گفتم فراموشم نکن ؛ گفتا تو در یادی مگر؟
به چه می اندیشی؟ به خزانی که گذشت ؟ به بهاری که نبود؟ به اميدی که کنون رفته به باد؟ یا به عهدی که دگر رفت ز یاد؟ به چه می اندیشی؟ به دو چشمی که تو را هیچ ندید؟ به دو دستی که تو را هیچ نخواست؟ به رفیقی که غبار غمت از چهره نرفت؟ یا به قلبی که برایت سخن از عشق نگفت؟ به چه می اندیشی؟ به بهاری دیگر ، به امیدی دیگر یا رفیقی دیگر؟
آن روز ها که در اتاقم ، از تنهایی بخار میشدم و نگاهم یک دنیا حرف و قلبم کمی لهجه داشت خانه که خلوت میشد ؛ اعتقادم را با احتیاط بغل می کردم و ارام گریه ام می گرفت
بی شک تو یکی از قشنگترین اتفاقات قلب من بودی و خواهی موند دوست عزیز من تا همیشه بمون برام از همیشه خنده رو تر چون شاید خودت متوجه نباشی اما برای اطرافیانت یه دلخوشی با عطر یاس بنفش توی روزهاشون به جا میزاری زادروزت مبارک و پر تکرار دختر ۶ ساله ✨️ @الینا
هر چه خلوت تر شدم بیشتر در لحظه هایم گم شدم گورستانی که در لحظه ها ساخته بودم خلوت تر از زندگی بود سخت بود غلبه کردن بر ترس هایی که همچون سایه پا به پای تو زندگی می کنند
تو ستاره هارو تماشا میکردی و من به این فکر میکردم که تنها ستاره ی این شهر روبه روی من ایستاده ستاره چشم های تو این شهر رو کازابلانکای من میکرد