گفتاورد
هر چه خلوت تر شدم بیشتر در لحظه هایم گم شدم گورستانی که در لحظه ها ساخته بودم خلوت تر از زندگی بود سخت بود غلبه کردن بر ترس هایی که همچون سایه پا به پای تو زندگی می کنند
تو ستاره هارو تماشا میکردی و من به این فکر میکردم که تنها ستاره ی این شهر روبه روی من ایستاده ستاره چشم های تو این شهر رو کازابلانکای من میکرد
خانه ات سرد است؟ خودشیدی در پاکت میگذارم و برایت پست میکنم ستاره کوچکی در کلمه ای بگذار و به اسمانم روانه کن _بسیار تاریکم