خاطره
یه بار با دوست مامانم و بچش و شوهرش و مامان بابام رفتیم شمال.یه کلبه اجاره کردیم رفتیم.اون موقع پسره اونا 3 یا 4 سالش بود.شب بود که وقتی رفتم دستشویی یه قورباغه بزرگ روی دیوار دیدم.بعد پسره اومد گفت:میشه اون تابلوی قورباغه رو ببریم خونه بعدقورباغه هه پرید رفت.