گفتاورد
آری تماشای طلوع آفتاب با تو حس دیوانگی پرواز در پست ترین خاطراتم را میدهد همانقدر گنگ و نامعلوم گاهی اوقات حقیقی بودن وجودت در کنار خودم را حس نمیکنم همزمان که باد در میان موهایم میرقصد به یاد دستان نوازشگر تو می افتم و نمیدانم آیا احساسم حقیقی است یا تنها یک دروغ خوشایند چه بگویم وقتی دستانم را بغل میگیری و برای صدمین بار میگویی دوستم داری چه بگویم چه بگویم که باور کنی اگر حرفی نمیزنم و خیره ی چشمانت میشوم به خاطر علاقه زیاد است نه نفرت کاش میتوانستی احساسم را درک کنی