شانهات را دیر آوردی سرم را باد برد ؛ خشت خشت و آجر آجر ؛ پیکرم را باد برد . . من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند ؛ نیمم آتش سوخت ؛ نیم دیگرم را باد برد . . از غزلهایم فقط خاکستری مانده به جا ؛ بیتهای روشن و شعلهورم را باد برد . . با همین نیمه ، همین معمولی ساده بساز ؛ دیر کردی نیمهی عاشقترم را باد برد . . بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت ؛ وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد . .:)) -حامد عسکری
درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد بنویسی که خدا پشت و پناهش باشد برود بغض کنی خرد شوی دم نزنی که دلت تشنه یک لحظه نگاهش باشد منطقی نیست کـه بخت من دلبستهٔ او بـه پـریشانی موهـای سیـاهـش باشد عاشقی جرم قشنگیست که جز رسوایی دل پـر درد ، مجـازات گنـاهـش باشد
هر رهگذری محرم اسرار نگردد صحرای نمکزار چمنزار نگردد هرجا که رسیدی رفاقت مکن ای دوست هر بی سر و پا یار وفادار نگردد
پس از این با کسی غیر از خودم همدم نخواهم شد غم خود میخورم غمخوار نامحرم نخواهم شد به دیوار اتاقم تکیه خواهم کرد در خلوت ولی هرگز گدای شانهای محکم نخواهم شد به قدری ضربه از نیرنگ همراهان خود خوردم که دیگر هم قدم با سایهی خود هم نخواهم شد نمیگویم که زخمی میزنم بر هر که زخمم زد ولی دیگر برای زخم او مرهم نخواهم شد اگر انسانیت شرطش حراج خویشتن باشد نمیخواهم چه اصراریست،من آدم نخواهم شد