گفتاورد
عکس

من در حال تلاش برای هدیه دادن به خودم از طریق اسلایس ( نمیتونم ) :

خاطره
عکس

حدود یک سال پیش ، مدرسم به خونمون دور بود ، یکبار سرویس نیومد بنابراین پسرعموم با نامزدش اومدن دنبالم ( از مدرسه به خونه ) بارون میبارید ، وقتی رسیدیم اونا داخل ماشین منتظر موندن من داخل بشم بعد برن ، منم خیلی جوگیر بودم ، یطور خاصی راه میرفتم. دم درب پام لیز خورد اومدم خودم و نجات بدم دستم و آویزون درب خونه کردم عملن روی زمین پهن شدمو دستام عین دستمال روی درب خونه بودن. تا سه ساعت بهم میخندیدن