اگر توهم تو مدرسه جدیدت هنوز دوست پیدا نکردی وهمه شون باهات مشکل دارن با اینکه کاری نکردی سلام…
اگر توهم تو مدرسه جدیدت هنوز دوست پیدا نکردی وهمه شون باهات مشکل دارن با اینکه کاری نکردی سلام…
میخندم به خورشید آرام سپید، که از پس ابر تیره، دوباره سر برکشید. به باغ نیمهخواب، که هنوز بوی جان دارد، و دل، اگرچه خسته، به رؤیا ایمان دارد. میگذرم از کوچههای خاطرهسوز، با تبسمی آرام، بیدلیل و بیروز. در چشم هر گذر، نوری نهان میدرخشد، که میگوید: هنوز هم میشود، اگرچه سخت. و با تمام این شکوه ناتمام، میدانم... هیچ خندهای، زخم کهنهی دلم را نخواهد شست — اما هنوز، در اعماق خاموش من، شعلهای کوچک به روشنایی ایمان دارد.
بلاخره کاملش کردم به امید به پروانه شدن، میرقصم میان باد، هرچند راه سخت است، اما نمیسپارم به باد. در دل این شب سرد، روشنایی میجویم، از دل درد و غم، ققنوس نو میپروم به امید رهایی، فریاد بیصدا میکشم، در آینهی دل، چهرهی خستهام را میبینم. هر لبخند، نقابیست بر زخمهای پنهان، و هر نگاه، قصهایست از اعتماد بیجان. نه از شب میترسم، نه از باد سرد، اما از دلهایی که دروغ را بلدند، درد... من هنوز میرقصم، میان این گرد زمان، نه از شکست، که از انسان بد، پریشان.
سلام دوستان کسی بدوارز توی سرور تیرکس ماین پلی میده ؟ ناظر لطفا منتشررررررررررررررررر کن
همیشه اونی که از نظر درونی بهمون نزدیکه از لحاظ جغرافیایی دورترینه، امیدوارم این جمله رو درک نکنین🙂
شاید بهتر بود اول اطراف ت رو میشناختی بعد حرف بزنی اینجوری ممکن بود اشتباه نکنی و زخم نضخوری...
این یکی رو دوست ندارم اما موقع خواب نوشتم به امید به پروانه شدن، میرقصم میان باد، هرچند راه سخت است، اما نمیسپارم به باد. در دل این شب سرد، روشنایی میجویم، از دل درد و غم، ققنوس نو میپروم. ادامه بدم؟
--- زخمی شدم از دستی که دوستش داشتم طعنهی لبخندش، خنجری در جانم شد ریشههای اعتماد، پوسیدند در سکوت و خاکستر آرزوها، روی دلم پاشید بغضها در گلو پوسیدند فریادها بیصدا مردند در چشمانم، روشنی فراموش شد و سکوت، به تنها همدمم بدل گشت قدم میزنم در کوچههای خاموش با پاهای زخمی، در میان سایهها هیچ دستی برای نجات نیست هیچ صدایی برای دلداری اما جایی در عمق این تاریکی یک آتش کوچک، هنوز میسوزد نه برای نجات، نه برای رویا فقط برای این که بگوید: "من هنوز هستم." ---
اولین شعرمه حق دارین اگر مشکل داشته باشه --- در دل شب، خاموش و تنها سکوتی سنگین بر تنم افتاده دنیای بیرون، غرق در درد و درون من، تاریکی گسترده نگاهها بیرحم و بیاثر هیچ دستی که راهی نشون بده هیچکسی که درک کنه این درد فقط سایهها به من میخندند فریادها در گلو شکست ولی هنوز دردها فریاد میزنند دنبالم میآیند، بیوقفه در این دنیای بیرحم و خالی
من سر هر نوع امتحان ترکیب اینا تو مغزمه no time to die/عو عی ع عی عو عی /کی میاد طاستچی اینا ترکیبی نوبت به نوبت میان تو مغزممممممممممممممممم اه نیا دیگه داداش
این کتاب فارسی با ما لج بدی ها اون روز پایین درس اسم نویسنده نوشته بود هوشنگ مرادی کرمانی /اب انبار منم که داشتم واسه معلم رو خوانی میکردم گفتم هوشنگ مرادی کرمانی/ اب انار یجوری با تعجب نگام کرد فیوزم پرید
قبول دارین دهه هشتادیا با ما دهه نودیا صلح هستن؟ خبر خوب چون ما دهه نودیا نه با دهه هفتادیا نه چارصدیا خوبیم بلکه درگیری مطلقیم😂 البته با دهه چارصدیا نه درگیر نیستیم منتها حوصلمون نمیکشه سخن کلی کل کلاس ما

پسر/دختری که به جای گیم و تستچی میره درس بخونه مهره ی مار داری 😂😂😂😂😂😂😂 قیافشون بعد از دیدن این اسلایس