گل اگر خار نداشت دل اگر بی غم بود اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود زندگی، عشق، اسارت،. قهر وآشتی همه بی معنا بود
گل اگر خار نداشت دل اگر بی غم بود اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود زندگی، عشق، اسارت،. قهر وآشتی همه بی معنا بود
او واقعا یک آدم بود. توی زمین پرنده پر نمیزد که به دنیا آمد.این ور را گشت آن ور را گشت؛ اما از هیچ کس خبری نبود. یک گوشه نشست و برای غصه های خودش قصه تعریف کرد یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون کسی نبود یه آدمی تک و تنها توی برهوت زمین زندگی میکرد کوه ها قصه آدم را گوش دادند درختها گوش دادند، در یا گوش داد؛ اما فقط خدا دلش برای آدم سوخت این شد که حوا را آفرید و آدم را از تنهایی در آورد. آدم و حوا با هم ازدواج کردند و بچه دار شدند و این طوری شد که زمین آرام آرام، شلوغ شد .