میم
(OFF)KIM TEYANG 6 ماه پیش

بنظرتون حال تهیونگ الان چطوره؟.....

خاطره
(OFF)KIM TEYANG 6 ماه پیش

ادامه داستان کبوتر_>میدونستم اگر بزارمش اونجا بمونه حشره ها میخورنش.برش داشتم.رفتم بیرون و اون بیچاره رو ناز میکردم‌.داخل باغچه ی روبروی خونمون که نه درختی بود نه گلی،خاکش کردم.از دیروز دو بار رفتم پیشش و واسش گل گذاشتم.خیلی دل نگران بچه هاشم.مطمعنم پیش خودتون گفتید که حالا یک کبوتر بوده انقدر گریه نداره.اما اون مثل حیون خونگیم بود.از دیروز خیلی ناراحتم.دلداریم میدی؟

خاطره
(OFF)KIM TEYANG 6 ماه پیش

دیروز داشتم میرفتم کتابخونه،ساعت ۹ صبح بلند شدم و با خوشحالی لباس پوشیدم.کتاب های هفته قبلم رو گذاشتم تو کیفم،موهامو شونه کردم و گوشیمو از شارژ کشیدم.رفتم کفش بپوشم که چیزی دیدم که گریم گرفت.وسط حیاط یک کبوتر افتاده بود.چند دقیقه مات و مبهوت وایستادم و گریه کردم.شاید بگید چرا؟اون کبوتر پشت پنجره ی اتاقم لونه کرده بود.هر سال میومد پیشم.دو تا بچه ی نازم داشت.رفتم جلوتر.دیدم کبوتر بیچاره وسط قفسه ی سینش سوراخ شده. اما گ.ل.و.ل.ه نبود.معلوم بود به یک چیزی خورده که اینجوری شده.اسلایس بهد ادامه ی ماجرا