
اونی که دوسش دارم قول داده از راه برسه زیر پاش گل بریزین که مثل رویا برسه رگ خواب دلمو اون دیوونه خوب میدونه میدونم جاده ی عشق مارو بهم میرسونه... :)
اونی که دوسش دارم قول داده از راه برسه زیر پاش گل بریزین که مثل رویا برسه رگ خواب دلمو اون دیوونه خوب میدونه میدونم جاده ی عشق مارو بهم میرسونه... :)
سعی کردم داد بزنم ولی سرم رفته بود زیر آب بهم گفتن ضعیفم جوری که انگاری که من برا خودم کسی نیستم شاید کابوس می دیدم ولی انگاری اونا اونجا وایساده بودن انگاری دیروز نبود و سال پیش بود
هرگز دوباره عاشق نمیشم تا زمانی که تو رو پیدا کنم قبلا هم گفتم هرگز عاشق نمیشم مگه اونی که عاشقش میشم تو باشی در تاریکی گم شده بودم تا اینکه او رو پیدا کردم تو را پیدا کردم
از انتظار خسته شده بودم با خودم فکر می کردم نکنه این طرفا نیومدی داشتم ایمانمو بهت از دست میدادم وقتی كه خارج از شهر ديدمت و گفتم “رومئو نجاتم بده من این مدت خیلی احساس تنهایی می کردم من همینطور بخاطرت منتظر میمونم ولی تو هرگز نمیای... :)
داشتم تو جمعیت خفه می شدم انگار تو تخیلات زندگی می کردم و مثل خاکستر سقوط می کردم امیدوار بودم احساساتم غرق بشن اما هیچ وقت نشدن برا همیشه زنده موندن
وقتی که چشم تصمیم داشت به جای دیگری برود تا مبادا او هم مانند دیگر چشم ها شود، شخصی را دید. شخصی که چشم هایش در حال پنهان کاری بودند. اما قلبش در حال سوختن بود... او هم ذهنش در حال سوزاندن تمام بدنش بود. چشم میتوانست درون آدم ها را ببیند و بفهمد آنها چه چیزی را مخفی میکنند. و چشم وقتی درون آن شخص را دید قلبش فشرده شد.
و در همین حین، ذهن قصد داشت که تمام بدن را بسوزاند. وقتی بدن به دست ذهن درحال سوختن بود، قلب هم سوخت... اما چشم که میدانست ذهن میخواهد چکار کند، فرار کرد چشم توانست جان سالم به در ببرد و به دنیایی دیگر فرار کند. اما وقتی آنجا را دید... از کرده ی خود پشیمان شد. دید همه ی ذهن ها یک شکل شده اند، همه ی قلب ها کثیف شده اند و همه ی چشم ها، در حال پنهان کاری بودند.
مردم با این چشمان آمیتیست رنگ چه کرده اند؟ چشمانی بنفش به زیبایی آمیتیست بودند. اما قلبی بود که مانند هیزم در آتش می سوخت. آتشی که مردم به او انداخته بودند.
میخواهم برای اولین بار دست هایت را بگیرم اما دست هایم سوخته اند میخواهم بدوم باید بدوم وگرنه این توهم زیبا از بین می رود باید بدوم اما پاهایم شکسته اند میخواهم تا سالیان سال در چشمانت غرق شوم اما چشمانم کور شده اند...
گاهی اوقات همه چیزی که بهش فکر میکنم تویی آخر شبای وسط ژوئن امواج گرما منو گول می زنن الان نمیتونم خوشحال ترت کنم
اگر من فقط میتونستم یک نوشته پیدا کنم تا بفهمونم بهت تو گوشت آروم میخوندمش و دستاتو میگرفتم نگهش دار تو سرت مثل آهنگ مورد علاقت و بدون قلب من یک استریو هستش که فقط برای تو میزنه
سعی میکنم به چیزایی که میگم فکر کنم مثل قسمت خنده دار از تعریف یک خاطره ولی الان اونا منو نمی شناسن حتی توی روشنایی روز
میدونستم که یه روزی میبینمت اوه، به هر شکلی که شده تو نگاه اولت من انرژی خورشید رو حس کردم من زندگیو تو چشمات دیدم
ترانه هام رو برای کسایی نوشتم که بهم نگاه میکنن میگیرن چی میگم بهم روحیه میدن و منو احساس میکنن اما من نمیتونم احساسشون کنم...
درون چشمای تو چیزی رو میبینم که باید باورش کنم دستات مثل شعله ان این درد رو ، شیرین ترین درد میکنن آمیتیست زیبای من
دارم سقوط میکنم کمرنگ و پررنگ میشم دیگه کسی به من آسیب نمیزنه، چون کسی نیست ستارهها میان بیرون تماشا میکنن که دارم غرق میشم همیشه هستن، دورم میچرخن و من میون اون ستاره ها تو رو میبینم ستاره ای که می درخشید مثل آمیتیست بنفش...
من همه ی اشکامو گریه میکنم و این خیلی رقت انگیزه تو می تونی زیبایی باشی و من میتونم هیولا باشم
من از وقتی شروع کردم (راهم رو) گم نکردم خنده داره که گفتی این پایان کاره، آره بعد من دوباره انجامش دادم، آره
من خیلی وقت پیش تو جاده بهت گفتم من چیزی که اونا میخوانش رو دارم از هیچ چیزی فرار نمیکنم سربازاتون رو جمع کنید، بهشون بگین برا اومدنشون آمادم
توی نقطه شروع منتظر میزارمت یه کد مورس بین خرابه ها، یه قول قدیمی دلیل اشک هام رو نمیدونم، دلیل کم خونیم من و تو، زیر قول نور ستاره ها مثل رویایی که در روحم حک شده دوباره اسمم رو بگو
اوه، امیدوارم یه روز خارج از اينجا درستش کنم حتی اگه تموم شب یا صد ها سال طول بکشه یه جا برای قایم شدن میخوام، ولی نمیتونم یه جای نزدیک پیدا کنم میخوام که حس کنم زنده ام! بیرون از اینجا نمیتونم با ترس هام بجنگم آیا تنها بودن قشنگ نیست؟