هر فکر زیبایی قبلا به یه اهنگ تبدیل شده و فکر کنم این هم یک داستان دیگه ست ملودی تو پشت سر هم نواخته میشه تو زیبایی مثل یه رویای حقیقی …زیباییت باورنکردنیه
هر فکر زیبایی قبلا به یه اهنگ تبدیل شده و فکر کنم این هم یک داستان دیگه ست ملودی تو پشت سر هم نواخته میشه تو زیبایی مثل یه رویای حقیقی …زیباییت باورنکردنیه
وقتی که هیچ کس را نداشتم به تو تکیه کردم وقتی که در حال آسیب دیدن بودم به تو پناه آوردم آنیکی کی میشه دوباره بریم گیم بزنیم؟ کی میشه دوباره با هم باشیم؟ من و تو از بهترین تیم های دنیا بودیم آنیکی من... (تنها آنیکی من، حالا اینکه کی هست بماند. تقدیم به ریندو فناا خودمم ریندو رو خیلی خیلی دوست دارماااا)
تو مرا نجات دادی زمانی که درحال از بین رفتن بودم تو به من امید بخشیدی زمانی که در ناامیدی غرق شده بودم تو به من احساس امنیت دادی زمانی که زندگی ام پر از ناامنی بود تو کاری کردی که حس بهتری به خودم داشته باشم زمانی که درحال مقایسه کردن خودم با همه کس بودم تو زندگی مرا نجات دادی تو تمام این کارها را کردی درحالی که اصلا در کنارم نبودی...
از من بپرس که چرا گریه می کنم و جواب می دهم با اشکهایی که بی صدا از چشمانم می افتد گویی برخورد ما قابل ردیابی است فریاد هام هرگز کافی نخواهد بود وقتی قلب فقط شروع به ضرب و شتم می کند اگر دست تو آن را لمس کند بنابراین ما باید چند معانی را پشت سر بگذاریم قبل از رسیدن به مقصد؟ حتی اگر احمقانه باشد ، حتی اگر زشت باشد در جهت درست من می خواهم با تو به جلو حرکت کنم
ﻓﻜﺮ و ﺧﻴﺎﻟﻢ اﻳﻦ روزا ﺑﺎﻫﺎﺗﻪ ﺗﻮ ﮔﻮش ﻣﻦ ﻓﻘﻄ ﺻﺪا ﺻﺪاﺗﻪ ﻛﺠﺎ ﺑﺮم ﻫﻮای ﺗﻮ ﻫﻮای ﻣﻦ شه ﻓﻜﺮ و ﺧﻴﺎﻟﻢ اﻳﻦ روزا ﻫﻤﺶ از ﺗﻮ ﭘﺮ ﺷﺪه آره اﻳﻦ آدم اﻳﻦ روزا از ﻫﻤﻪ دﻟﺨﻮر ﺷﺪه ﻛﺠﺎ ﺑﺮم ﻫﻮای ﺗﻮ ﻫﻮای ﻣﻦ ﺷﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﺚ ﺗﻮ دﻳﻮوﻧﻪ ﻣﺚ ﻣﻦ این حال تورو کی میدونه مث من
تو به من شونه ات رو دادى زمانى كه بهش نياز داشتم تو عشق رو به من نشون دادی زمانی که احساسش نمیکردم تو کمکم کردی بجنگم وقتی من داشتم جون میدادم تو منو میخندوندی زمانی که من اونو باخته بودم چون تو هستی دلیل این هستی که هر روز چشمام رو باز میکنم
من عاشق یه افسانه شدم هرچند بهم صدمه بزنه چون من اهمیت نمیدم اگه ذهنمو از دست بدم من خیلی وقته نفرین شدم
میدونم که تو یه جایی اون بیرون هستی یه جایی خیلی دور میخوام برگردی همسایه هام فکر میکنن دیوونه ام ولی اونا نمیفهمن تو تمام چیزی هستی که دارم...
مانند شمع دارم میسوزم کجایی؟ نبودت مرا میسوزاند اه که چقدر درد دارد هروقت کسی را مانند تو میبینم قلبم به درد می آید چه میشد اگر تو بودی؟ چه میشد اگر با خنده هایت قلب مرده ام را جان می بخشیدی؟
هوا سنگین و دلگیره و یک چهره خیالی او تنهاست، و معمولا با این خیال حرف میزنه اون دیوونه نیست اون عاشقشه ، همش همین او عشقش را در همه جا میبینه که ایستاده است،او در انتظار عشقش است در حالی که ایستاده، با گل رزی در دستش نه، الآن هیچ چیز باعث عقب نشینی او نمیشه
توی بارون شعله وری که منو میسوزونه توی اون سفر طولانی و ابدی غمی که باهم داشتیم نور و روشنایی منه و کنار اشک های توئه حتی وقتی دارم سقوط میکنم تو تنها چیزی هستی که بهش نیاز دارم تو اونی هستی که برام صبر کرد آینده من تویی...
زمستون داره میاد، دوباره زمان گذشته؟ همه بجز من تغییر کردن من هنوز دلم برات تنگه، من هنوز اینجام چشمام رو میبندم و به تمام خاطراتی که موندن فکر میکنم روزها کوتاه تر میشن و شبها طولانی تر توی قلب سردم، یه چیزی مثل یخ ذوب شد ببخشید که یخ زدن و ذوب شدن هی تکرار میشه من گرمام رو از یه همچین چیزی از دست دادم ما مثل فیلمیم، حس میکنم نمیتونم نفس بکشم من دوباره توی یه داستان قدیمی به سختی تقلا میکنم...
یه روح پژمرده اون زندگی می کنه اما به سختی صحبت میکنه او منتظر عشقشه اون دیوونه نیست... او فقط به این اتفاق ایمان داره، همین او عشقش را در همه جا میبینه که ایستاده است،او در انتظار عشقشه گل رز در دستش جز اون انتظار کس دیگه ای رو نمیکشه
من برات یه مرغ مقلد میخرم من هرکاری میکنم تا لبخندتو ببینم:)) همه مون به یه برادر بزرگتر مثل ران نیازمندیم*
ای کاش میتوانستم زخمت هایت را ببندم ای کاش میتوانستم دست هایت ها بگیرم ای کاش میتوانستم با ذوق اسمت را صدا بزنم و تو در جوابم بگویی...
در راه گم شده بودم، نمی دانستم به کدام سمت بروم. هوا مه آلود بود. گویا که ابر ها به روی زمین آمده بودند. به هیچ جایی نمیرسیدم. فکر میکردم که مر*ده ام و این مجازات من است. همش تقصیر خودم بود. همه ی اینها از زمانی شروع شد که کنجکاوی کردم و میخواستم بدانم که در پایان این صحرای مه آلود چه چیزی است. ولی... به هیچی رسیدم. هیچی. من تا زمانی که بمیرم باید مانند یک روح سرگردان در این صحرا بمانم. شب ها تاریک و عمیق است. حتی نور ماه هم به اینجا نمی رسد. حدس میزنم هیچکس مرا به یاد نمی آورد. فراموش شده ام.
دود می خیزد ز خلوتگاه من کس خبر کی یابد از ویرانه ام؟ با درون سوخته دارم سخن کی به پایان می رسد افسانه ام..؟ (سهراب سپهری)