میخواهم برای اولین بار دست هایت را بگیرم اما دست هایم سوخته اند میخواهم بدوم باید بدوم وگرنه این توهم زیبا از بین می رود باید بدوم اما پاهایم شکسته اند میخواهم تا سالیان سال در چشمانت غرق شوم اما چشمانم کور شده اند...
میخواهم برای اولین بار دست هایت را بگیرم اما دست هایم سوخته اند میخواهم بدوم باید بدوم وگرنه این توهم زیبا از بین می رود باید بدوم اما پاهایم شکسته اند میخواهم تا سالیان سال در چشمانت غرق شوم اما چشمانم کور شده اند...
گاهی اوقات همه چیزی که بهش فکر میکنم تویی آخر شبای وسط ژوئن امواج گرما منو گول می زنن الان نمیتونم خوشحال ترت کنم
اگر من فقط میتونستم یک نوشته پیدا کنم تا بفهمونم بهت تو گوشت آروم میخوندمش و دستاتو میگرفتم نگهش دار تو سرت مثل آهنگ مورد علاقت و بدون قلب من یک استریو هستش که فقط برای تو میزنه
سعی میکنم به چیزایی که میگم فکر کنم مثل قسمت خنده دار از تعریف یک خاطره ولی الان اونا منو نمی شناسن حتی توی روشنایی روز
میدونستم که یه روزی میبینمت اوه، به هر شکلی که شده تو نگاه اولت من انرژی خورشید رو حس کردم من زندگیو تو چشمات دیدم
ترانه هام رو برای کسایی نوشتم که بهم نگاه میکنن میگیرن چی میگم بهم روحیه میدن و منو احساس میکنن اما من نمیتونم احساسشون کنم...
درون چشمای تو چیزی رو میبینم که باید باورش کنم دستات مثل شعله ان این درد رو ، شیرین ترین درد میکنن آمیتیست زیبای من
دارم سقوط میکنم کمرنگ و پررنگ میشم دیگه کسی به من آسیب نمیزنه، چون کسی نیست ستارهها میان بیرون تماشا میکنن که دارم غرق میشم همیشه هستن، دورم میچرخن و من میون اون ستاره ها تو رو میبینم ستاره ای که می درخشید مثل آمیتیست بنفش...
من همه ی اشکامو گریه میکنم و این خیلی رقت انگیزه تو می تونی زیبایی باشی و من میتونم هیولا باشم
من از وقتی شروع کردم (راهم رو) گم نکردم خنده داره که گفتی این پایان کاره، آره بعد من دوباره انجامش دادم، آره
من خیلی وقت پیش تو جاده بهت گفتم من چیزی که اونا میخوانش رو دارم از هیچ چیزی فرار نمیکنم سربازاتون رو جمع کنید، بهشون بگین برا اومدنشون آمادم
توی نقطه شروع منتظر میزارمت یه کد مورس بین خرابه ها، یه قول قدیمی دلیل اشک هام رو نمیدونم، دلیل کم خونیم من و تو، زیر قول نور ستاره ها مثل رویایی که در روحم حک شده دوباره اسمم رو بگو
اوه، امیدوارم یه روز خارج از اينجا درستش کنم حتی اگه تموم شب یا صد ها سال طول بکشه یه جا برای قایم شدن میخوام، ولی نمیتونم یه جای نزدیک پیدا کنم میخوام که حس کنم زنده ام! بیرون از اینجا نمیتونم با ترس هام بجنگم آیا تنها بودن قشنگ نیست؟
امشب قلمرو پادشاهی من در سردی فرو رفته می تونم احساس کنم که در حال محو شدن هستی از آشپزخانه تا سینک حمام قدم های تو منو بیدار نگه میداره
یه خواب دیدم هر چی میخواستم رو داشتم ولی وقتی بیدار میشم تو رو کنارم میبینم و تو میگی، “تا وقتی که من اینجام، هیچکس نمیتونه بهت آسیب بزنه" :)
من یه خواب دیدم خواب دیدن که هرچی میخوام رو دارم اگه بخوام راستشو بگم بیشتر شبیه یه کابوس بود برای اونی که براش اهمیتی داشته باشه فکر کردم پرواز کردن بلدم پس از پل گلدن گیت پریدم پایین اما هیچکس گریه نکرد من دیدم که اونجا بودن یجورایی فکر میکردم شاید براشون مهم باشه...
اگه همه اینارو قبلا میدونستم، بازم انجامش میدادم؟ بازم انجامش میدادم؟ اگه اونا ميدونستن چیزایی که گفتن مستقيم تو ذهنم تاثیر میذاره به جاش چی میگفتن؟ اگه همه اینا رو بدونم بازم کارایی که میکنم رو ادامه میدم؟
این برامون مقدر شده رقصیدن زیر نور ماه زل زدن به ستاره های درخشان در آغوش تو خوابیدن تا طلوع آفتاب خوابیدن تا نصف شب این برامون مقدر شده، مگه نه؟ درسته که الان نمیتونم درکنارت باشم ولی مطمئن باش یه جایی از زندگیم میبینمت یه جایی میتونم دست های بزرگت رو بگیرم مثل بچه ای که گمشده و تازه باباش رو پیدا کرده:)
هر جا که بری، دنبالت میام فردای هیشکی قطعی نیست پس من هر شب جوری دوستت خواهم داشت که انگار آخرین شبه
بچهه هاا سال نو مبارک باشه:) امسال هم گذشت و من هیچ موفقیتی کسب نکردم و این عجیب نیست اما خیلی خوشحالم که با شما آشنا شدم خیلی خوشحالم که اومدم به تستچی چون واقعا حالمو خوب کردین و من ازتون ممنونم:) امیدوارم به هرچی که دوست دارین برسین و ناامید نشین حتی اگه غیرممکن هم باشه مطمئنا بهش میرسین ممنونم ازتون کریسمس مبارک:)🌲✨ تقدیم به Luna, نیک، وینتر، ایوان، ناروپو، تازه کار، میکو، املیا، کاپیتان (بنی) و تمام کاربران تستچی:)
میدونم تنها کسی نیستم که از کارایی که کرده پشیمونه بعضی وقتا حس میکنم که تنها کسی ام که هیچوقت اون کسی که فکر میکرده بشه، نشده
خیلی وقت پیش ها، مردی خاص در روسیه زندگی میکرد اون بزرگ و قوی بود، در چشمانش شعله های درخشان بود بیشتر مردم با ترس و وحشت بهش نگاه می کردن ولی برای من جذاب و دوست داشتنی بود:)
حس میکنم زندگیم داره به سرعت از جلوم عبور میکنه و تنها کاری که ازم بر میاد اینه که ببینم و گریه کنم...