میگفت: روزی خواهد رسید که با وجود تمام علاقههایتان با یکدیگر سرد میشوید دعوا و کتک کاری، کار هرروزتان میشود و دیگر، هیچ و هیچ چیز در خیالتان زیبا نیست روزی، بالاخره خسته میشوید پس فایدهی عاشق شدن چیست؟ گفتم: آیا تو میدانی که یک لحظه از عشق ما، به هزاران سال تنهایی میارزد؟ این را گفتم، ولی در آخر... ولی در آخر من هم گرفتار شدم و این گرفتاری، مرا هم پیر کرد... اکنون عزیزم، من هم پیرمرد شدهام! «آقای پدربزرگ»