
اگر ستارهها بتوانند حرف بزنند، شاید تنها تو را ستایش میکردند. آنها فقط از دور، تو را دوست داشتند اما من نزدیکتر بودم، خاموش و بیصدا
اگر ستارهها بتوانند حرف بزنند، شاید تنها تو را ستایش میکردند. آنها فقط از دور، تو را دوست داشتند اما من نزدیکتر بودم، خاموش و بیصدا
اگر زمان می توانست حرف بزند، حتما از تو میگفت، چون تو همیشه در لحظههایم جاری بودی. زمان فقط خودش بود، اما من تو را همیشه در قلبم جریان دادم.
اگر خیالها حق داشتند، حتما تو را در هر خواب و بیداری میدیدم. خیالها فقط در خیالم زندهاند، اما تو همیشه در احساسات من جاری بودی، بیوقفه و بیوزن.
دستش را در دستانش گرفت و گفت: اگر باران قلبش را بشوید، خشکی روحش را میداند، زیرا تو در کنار او خواهی بود. همچنان که آفتاب، بدون هیچ ادعایی، چهرهاش را روشن میکند، تو نیز در سکوتم میدرخشی.
بیاین تمومش کنیم... دیگه شب تا دیروقت بیدار موندن و گریه کردن، غذا نخوردن،حبس کردن خودمون،و آزار دادن... هنوز خیلیا دوستمون دارن..
وقتی ابر ها بایستند وقتی خورشید نتابد وقتی ماه دلربا نباشد وقتی پروانه ها غمگین شوند و وقتی زمین برعکس حال بچرخد «آنجاست که دوستت نخواهم داشت..» •••