
رد رژلبش به روی جداره ی لیوان مانده بود و چه حیف که او بی خبر بود که چه دلبرانه دلبری می کند...... نویسنده ناشناس

گاهی تنها یک نفر میتواند تمام دنیا را پشت میز کافهای مثل یک حبه قند در فنجانی چای به هم بزند…

ناپلئون بلامقدمه از من پرسید: تو از سرنوشت آیندهات واهمه نداری اوژنی؟ من سری تکان دادم: ترس از سرنوشتم؟ نه، نمیترسم. کسی چه میداند چه سرنوشتی در انتظار ما است. چرا باید از یک چیز ناشناس ترسید؟ عجیب است که اغلب اشخاص ادعا میکنند از سرنوشت خود بیخبرند… .دزیره.

وقتی صدای پای اسبش از دور به گوشم میرسید قلبم بهشدت میزد و برای هزارمین بار به خود میگفتم: «ژان باتیست الان پیدا میشود. من در واقع و برای همیشه زن او هستم و بههیچوجه خواب نمیبینم.» ده دقیقه بعد ما زیر درختهای بلوط مشغول خوردن قهوه بودیم و ژان باتیست مطالبی را که روز بعد در «مونیتور»، جریدۀ رسمی، منتشر میشد و حتی مطالبی را که منتشر نمیشد و لازم بود مخفی بماند برای من میگفت. من غروب آفتاب را تماشا میکردم و با بلوطهای براق که از درختها افتاده بود بازی میکردم. دزیره

موسیقی یکی از اساسی ترین چیزها در زندگی است. موسیقی چیزی است که ما را تعلیم می دهد. موسیقی رگه فقط سرگرمی نیست، بلکه فلسفه ای دارد. ایده و شیوه ای از مثبت زندگی کردن پشت آن است. زیگی مارلی موسیقی شما را به ابعاد دیگری می برد که بقیه درک نمی کنند. باب مارلی

“The most beautiful things in the world cannot be seen or touched, they are felt with the heart.” «زیباترین چیزهای جهان را نمیتوان دید یا لمس کرد، آنها را باید با قلب احساس کرد.»

Behind the most beautiful eyes, lay secrets deeper and darker than the mysterious sea.

تلسکوپ ها سیاره به سیاره کهکشان به کهکشان در جستجوی کلاغ سفید و دست های کوتاه من در جیب های تنگ تو در تو در جستجوی خانه ای آرمان پرناک