میم
کوچک که بودم از هیولا های ترسناک توی قصه ها میترسیدم،حالا کم کم میفهمم که به همان اندازه هم باید از لبخند ها و حرف هایی ترسید،که از تیغ هم عمیق تر میبرند. *دختر مهتاب*
مدرسه از رگ گردن به ما نزدیک ترهههه یزید یکم سالای قبل طولش میدادی تا تابستونو تموم کنی 15 ساعت دیگههههه