گفتاورد
رک بگویم... از همه رنجیده ام! از غریب و آشنا ترسیده ام با مرام و معرفت بیگانه اند من به هر ساز ی که شد رقصیده ام در زمستان سکوتم بارها... با نگاه سردتان لرزیده ام رد پای مهربانی نیست...نیست من تمام کوچه را گردیده ام سالها از بس که خوش بین بوده ام هر کلاغی را کبوتر دیده ام وزن احساس شما را بارها با ترازوی خودم سنجیده ام