وضعیت

وای اون روز داشتم با یه دختربچه ۸ ساله صحبت میکردم بهم میگفت چجوری کره ایا انقدر پوستشون خوبه منم بهش گفتم اینا هر روز ماسک ۸۰۰ تومنی میزارن رو پوستشون گفت من حوصله ندارم هر روز ماسک بزارم پس هفته ای یه بار میزارم بعد تو ذهنم بهش گفتم لامصب من سالی یبارم نمیزار____

گفتاورد

بابا ها دو دسته ان . اونایی که هی کولرو خاموش میکنن از گرما ذوب میشی و اونایی که انقدر روشن میکنن که خونه یخبندون میشه😂😂

میم

دو نوع آدم تو چارسو داریم اونایی که عکس برنامه امتحانی شون رو میزارن و میگن پز نیست سبک زندگیمه و اونایی که دلشون برای دوستا و هم کلاسی هاشون تنگ میشه و میگن چرا قدرشونو بیشتر ندونستم . ولی من دارم برای تابستون لحظه شماری میکنم و به هیچکدومشون کاری ندارم😂 حالا نوبت منه که بگم پز نیست سبک زندگیمه👍

گفتاورد
عکس

یکی از خاطره های خوب متولد های ۹۱ ۹۲ پونی کوچولو ، باب اسفنجی های سینمایی ،هلو کیتی و توت فرنگی کوچولو و... بود . دنبال اینم بودیم که با مداد رنگی و مداد شمعی و اینا اسلایم درست کنیم .😭🎀

گفتاورد

یکی دیگه از بدترین چیزهایی که میدونم اینه که کلاس ششمت تموم شده بعد میفهمی ۶ سال دیگه تازه دو برابر قراره سختی بکشی😭💔💔

گفتاورد

بدبختی فقط اینکه فردا شنبه ست و تو باید یه هفته زجر آور دیگه رو تحمل کنی😭😭😭💔💔

گفتاورد

یه چیزی من ۱۸ می دنیا اومدم یعنی ۲۹ اردیبهشت چرا امسال ۲۹ اردیبهشت ۱۹ می و ۱۸ می ۲۸ اردیبهشته؟ من نمیدونم کی به دنیا اومدمممم😭😭😭😭😂😭

گفتاورد
عکس

یه چی بگو که بدتر از افتادن تعطیلی تو پنجشبه جمعه باشه💔💔 تا حالا این حجم غم رو تجربه نکرده بودم😭😭😭👍

خاطره
عکس

این حجم از شباهت بچگیم با پاتریکو درک نمیکنم😂😂😂

خاطره

یادمه برای اولین بار که اومدم تستچی میخواستم یه تست بسازم که چقدر ر.وا.نی هستی؟ که خدا رو شکر نساختم😂😂😂

خاطره

مامانم یه خاطره تعریف میکرد که وقتی یه سالم بود خیلی تپلی بودم وزنم زیاد بود . عید شده بود مامانم سفره ی هفت سین چیده بود کنارش آجیل هم گذاشته بود ، چون اسمم ساراست به شوخی گفت تو هم برو کنار هفت سین بشین که بشه هشت سین منم گوش کردم نشستم رو آجیلا همشون رو پودر کردم و خلاصه از اون سال به بعد مامانم اسم سفره ی هفت سین هم نمیشناخت😂😂😂😂

خاطره

وای دیشب داشتم خواهرمو اذیت می کردم بهش گفتم چرا برای من‌ گاو نمیخری و اینا یهو به جای اینکه بگم هیچ کی برای من گاو نمیخره گفتم چرا هیچکس منو نمیخره🫥📿😂

خاطره

هفت سالم بود خیلی خ.نگ بودم چون میخواستم با یه اسپری استخر تو خونه درست کنم بعد تلوزیون مونو سوزوندم درست وقتی که خواهرم می‌خواست به دنیا بیاد مامان بابام کلی تو خرج افتاده بودن😂😂😂

خاطره

یبار رفته بودیم کیش بعد رفتیم دریاش پاراسل سوار شیم خب حدود ۱۲ نفر اونجا بودن و ما نفر یکی مونده به آخر بودیم بعد نوبت ما شد رفتیم بالا اومديم پایین قایق برای اینکه نفرای آخر برن هوا قایق خیلی تند رفت و منی که صبحونه انواع چیزهای شکلاتی خورده بودم خلاصه گلاب به روتون همه چیزو بالا اووردم و یه چیز قهوه ای مانندی اومد بیرون خلاصه برگشتیم تهران و برای خالم تعریف کردیم خالم گفت اعصای بدنت جا به جا شده بوده اشتباهی از دهنت اومده بود بیرون🎀😦

خاطره

یه بار رفته بودم استخر استخره سرسره داشت بعد من رفتم سرسره رو سوار شم دفعه اول یه جوری رفتم ته استخر که دخترخالم اومد نجاتم داد دفعه دوم که رفتم غریق نجاته بلند شد تا من اگه این بار بد رفتم منو نجات بده🫣🫣