آخر اي دوست نخواهي پرسيد که دل از دوري رويت چه کشيد سوخت در آتش و خاکستر شد وعده هاي تو به دادش نرسيد داغ ماتم شد و بر سينه نشست اشک حسرت شد و بر خاک چکيد آن همه عهد فراموشت شد چشم من روشن روي تو سپيد جان به لب آمده در ظلمت غم کي به دادم رسي اي صبح اميد آخر اين عشق مرا خواهد کشت عاقبت داغ مرا خواهي ديد دل پر درد فريدون مشکن که خدا بر تو نخواهد بخشيد
و ما چه میدانستیم کسی که از غمهای بسیار در آغوشش پناه گرفتهایم، همان پناهیست که دستانش به خون شادی ما آغشته است!
ما هرگز از آنچه نمیدانستیم و از کسانی که نمیشناختیم ترسی نداشتیم. ترس، سوغات آشناییهاست! -نادر ابراهیمی
. اگر دیدی کسی از تنهاییش لذت میبره بدون راز قشنگی تو دلش داره؛ و اگه تونستی حریم این تنهایی رو بشکنی، بدون تو از رازش قشنگتری. - آلپاچینو
در جواب این که میپرسی: هنوز تنهایی یا نه؟ باید بگویم، خستهتر از آنم که دوباره خودم را به کسی یاد بدهم.
این پرسش همیشه برایم وجود دارد که چگونه انسان ها میتوانند، با تحقیر دیگران احساس بزرگی کنند! - ماهاتما گاندی
میشد که قرارم شود، اما شدنی نیست آه، این همه غم در دل من جا شدنی نیست ما قسمتمان بوده بمانیم و بگندیم هر برکه دل مرده که دریا شدنی نیست ما را ستمی کشت که با غیر نگفتیم گاهی بخدا گفتن غم ها شدنی نیست!