خاطره

دیشب داشتم اخبار میدیدم، یهو به خودم اومدم دیدم هیچکس خونه نیست،رفتم دیدم نشستن پشتبوم یه فلاکس چایم بردن... دارن با همسایه ها مو.شکای ایرانو نگاه میکنن تشویق میکنن(((:

گفتاورد
عکس

لابوبو چیه دیگه؟ ما خودمون کلثوم سیار داریم🫴✨

گفتاورد
عکس

بعضیا اطلاعاتشون در حد یه بسته کبریت هم نیست...🐱

گفتاورد
عکس

یکی از همکلاسی هام بهم گفت«فکر کردی خیلی بامزه ای؟» حقیقتا خیلی بهم برخورد😔🤡*ناراحت شدم*

خاطره
عکس

دبیر کار و فناوری میگه باید یه غذا درست کنید... «همچنین من بعد تلاش برای روشن کردن گاز تا چای دم کنم:» آخه زن، من چطور غذای قابل خوردن درست کنم😭

خاطره

«علوم مرا درید» علوم خرسی درنده بود، و من شکارچی بدون اسلحه در اعماق جنگل... خیر نبینی حسینی*معلم علوم مون*با این سوال طرح کردنت...😭قرار بود بری تیمارستان اشتباهی معلم شدی!

گفتاورد
عکس

50 میلیون هم میشه سرمایه گذاری برای خرید کلیه جدید...

گفتاورد
عکس

ناظم مدرسه مون به شدت به «تنبیه برای همه، تشویق برای یک نفر» اعتقاد داره،یعنی اگه از بین 35 نفر 10 نفر ورزش نکنن،همه باید سه بار دور حیاط مدرسه بدویم...*حیاط مدرسه 4 برابر خود ساختمون مدرسه اس😭*

خاطره
عکس

از مدرسه برگشتنی کم مونده بود ماشین بزنه بهم، سرم رو بالا اوردم... دیدم راننده معلم علوم مونه/؛

گفتاورد
عکس

توصیه به همگروهی هام:«شما طبیعتا این رو تو سرتون دارید، پس ترجیحا ازش استفاده کنید»

گفتاورد
عکس

این منم، وقتی بهم گفتن«قطع کن، اهنگات خوب نیست»

گفتاورد
عکس

«شرایط داره از دستم خارج میشه...» یه سوال... شما هم جدا از اینکه به همه مشکوک هستید، از طرف دیگران هم به خودتون مشکوکید؟ احتمالا فقط مشکل منه😂😭

گفتاورد

بازم خداروشکر بساط انگور و سیب و موز پلاستیکی رو میز ناهارخوری و اپن جمع شد. چه سمی بود😩هرروزم گرد گیریش میکردن=)

گفتاورد
عکس

ولی من تو تولد یکی‌ کیک بکوبه به صورتم همون چا*قوی بغل کیک و میکنم تو پهلوش... «احساساتم خیلی ام لطیفه🎀✨»

گفتاورد

درس میخونم... یه شغل خوب پیدا میکنم و اونقدر پولدار میشم که یه سارق ماشین استخدام کنم که ماشینارو برام باز کنه من پلاستیک صندلیاشونو پاره کنم(:

گفتاورد
عکس

اولین نماز جماعت نجات‌دهندگان زمین:😞👌

خاطره
عکس

«من احتمالا تا چند سال اینده به خانواده ام اعتماد نکنم» پاشدیم، با فامیل رفتیم جاده چالوس، تازه میخواستیم شروع کنیم غذا بخوریم یهو بابام داد زد«عه، نوشابه موند تو ماشین!پاشو برو بیارش»منم دیگه جلو فامیل روم نشد بگم برا من هم بال مرغ نگه داریناا😞رفتم با یه بدبختی و دردسری نوشابه رو اوردم*حدود یه ربع،ده دقیقه ای طول کشید*اومدم دیدم سهم منو گذاشت لای نون، باز کردم:بجز چند تیکه گوشت و برنج هیچی نبود☺💔دلم میخواست پاشم فامیلامونو با بطری نوشابه کتک بزنم...

خاطره
عکس

امروز یکی از خانم های مسن فامیل رو دیدم، داشت ماینکرفت بازی میکرد«: چنتا گیم خوب دیگه هم تو گوشیش داشت،خیلی بانمک بود✨😁