من حتی وقتی عکس دختر دیگه ای میزارم دعوا میکنیم اخرش یه عکسی میزاریم که هردوتاش خوشگل باشه
چشمهایم پر از اشک، دستهایم خالی از تو، در این وداع نرم، عشقام را جا میگذارم. هر کلمه، گلی پژمرده، در باغی که خالیست از تو، خداحافظیام، زخم عمیق، که در دل، نشسته است هنوز💔
فیلم اسکویید گیم رو دیدید؟ بیشتر بخاطر کدوم بازیگرش فیلمو نگا کردین؟خودم بخاطر تیاوپی(تانوس)نگا کردم
اونی که همیشه ادای خوشحالی و مهربونی رو درمیاره و خودشو بچه میکنه از ظاهر خوشحاله:))) ولی از درون کسیه که توسط همه حتی خانوادش نابود شده و از خونه به مدرسه و از مدرسه به خونه فراریه:(( از نظر بقیه چندشه و خواسته خانوادش اینه از همه کس عقب بمونه و مث بچه های دهه شصت زندگی کنه:( ارزوی بچگیش نابود میشن و تبدیل میشن به ارزوهای مردن ولی.. اونم ادمه و دوس داره نفس بکشه نه پرنده ای که فقط تو قفس بمونه🖤
گر عالم باشد دست یک بشر چه میشود سرنوشت هر بشر تاخت و تاز به طرف پرواز ان سوی اسمان هست دلباز
اگر همه خوشگل بودند هیچکس زشت نبود اگر همه مهربون بودند هیچکس نامرد نبود اگر همه خوشتیپ بودند هیچکس بد تیپ نبود اگر همه خوشبخت بودند هیچکس بدبخت نبود ولی باید در زندگی از انواع اینا وجود داشته باشد تا مردم قدر زندگی شان را بدانند!!!
در دل شبهای خاموش و ساکت، پریها میرقصند، چون نسیم بهاری. بالهای نازکشان، از نور و خیال، به آسمان میپرند، در جستجوی رازها. چشمانشان چون دریا، عمیق و شفاف، هر کدام داستانی دارند، از عشق و اشک. در باغهای افسانه، با گلها میرقصند، و در دل تاریکی، روشنی پاشیدهاند.
هر بار که میخندی، گلها در باغ یادها شکوفا میشوند، نسیم عشق میوزد، و دلها را به رقص در میآورد. بگذار تا لبخندت، چشمهای باشد از شادی، که در دلها جاری شود، و زندگی را به رنگینکمانی از امید تبدیل کند.
درختان، با ریشههایشان در خاک، به هم پیوستهاند، بیقضاوت و بیدرد. بیاموزیم از طبیعت، که در کنار هم، زیبا و آزاد زندگی کنیم.
در دشت خیال، چشمانت تابان زیبایی در آغوش، پرستش انسان چهرهها چون گل، در باغی از رنگ ظاهر پرستان، در جستجوی سنگ ای آینهها، راز دل را بگویید چرا عشق را در سایهها گم کنید؟ هر لبخند زهر، هر نگاه زنجیر در دلهاست عشق، نه در دنیای تصویر چرا در پی رنگ و نقش بیحسابی که عشق در دل، ز بساطی بیدردی؟ در آغوش حقیقت، زلالی نهان پرستش کن، ای دل، نه در ظاهر، در جان
زیبایی و زشتی در چشم ناظر است! هر کسی دنیای خود را دارد و ممکن است آنچه برای یکی زشت است، برای دیگری زیبا باشد. به قول شاعر: "در دل شب، هر ستارهای داستانی دارد." 🌌✨
در دل جنگل، سکوت عمیق و رازآلودی حاکم است. درختان بلند قامت، مثل نگهبانانی قدیمی، به من خیره شدهاند. گامهای من تنها صدایی است که در این فضا میپیچد. هر برگ که زیر پا میشکند، یادآور تنهاییام است. اینجا، در میان سایههای سبز، میتوانم خودم را پیدا کنم. تنهاییام را در آغوش میکشم و به صدای طبیعت گوش میدهم. شاید این سکوت، بهترین همدم من باشد. جنگل، پناهگاهی برای روحی خسته از شلوغی دنیاست. 🌲🍃✨
شرور قصه ما، با قلمی پر از زهر، شعر مینویسد. در بین کلماتش، سایههای تاریکی رقصانند و ستارهها را به بند میکشد. او با هر بیت، دنیایی از هرج و مرج میسازد، جایی که عشق و نفرت دست در دست هم میرقصند. 🌑✍️ "در دل شب، خنجرها میدرخشند، شاعر ما، با اشعارش، دلها را میشکند. زخمها را به گلهای سرخ بدل میکند، و هر کلمهاش، آتش به جانها میزند." 🔥💔