گفتاورد


دستانش را گرفتم، همیشه دستانش به گرمی خورشید بودند ولی الان چیزی به حز سرمای بی روح حس نکردم او هیچوقت متوجه نمیشد الان که گل سرخی درون دو دست سفید و رنگ پریده اش خوابیدند چقدر زیبا به نظر میرسد، الان که موهای نارنجی رنگش تنها رنگ صورتش هستند و الان که من بر سر تابوت او اشک میریزم!