دفترچه خاطرات «H» : سه روز بیشتر زنده نیستم؛ در پس نفس های سنگین و شمرده ام،قلب نیمه مردهم اسم تورا میشنوم. گویی باران بهاری بیرون از پنجره آوای نام تو را سر میدهد.همچون درخت بید مجنونی که سر به زیر،منتظر معشوقش است منتظرت میمانم...که شاید،در این سه روز،فرصتی برای مردن با لبخند به من بدهی.