خاطره
نمیشهHana san 4 روز پیش
عکس

یه خاطره شرم آور دارم🥰🎀 خواستیم بریم برای داداشم (خر خونگیم)لباس بخریم اسنپ گرفتیم بریم لباس بخریم بعد با ماشین خودمون برگردیم بعد اسنپیه اومد مارو برد تو کوچه خاکی های پشت خونمون خلاصه اونجا قلیون اینجور چیزا داشت برا همین خیلییییی شلوغ بود بعد یه پیاده رو داشت که ازش به عنوان خیابون استفاده میشدددد😂بعد دیه کوچه عه شلوغ بود و باریک!بنده هم که روانی شده بودم آقا یهو یه ماشین از جلو زد بشه‌مان و منم تو دور جیمی جیمی بیا به دادم برس بودم(جیمی شخصیت بزرگوار‌مان تو کرمانشاهیا😂) “هانا”

وضعیت
نمیشهHana san 5 روز پیش
عکس

شما ازین کفاش می پوشین؟راستی قدتون چنده من ۱۷۰ ابتداییم هنوز کوچولو ام شما قدتون و سنتون چنده من دوازه سالمه ولی پنجمم عجیبه😂😭جوراب شلواری دارمم ایراد نگیر ناظررر

وضعیت
نمیشهHana san 4 هفته پیش
عکس

مهمممم اینترنت باز شده!🎀🛐

وضعیت
نمیشهHana san 4 هفته پیش
عکس

فرند میخوام لطفااا مایل باشید🎀

گفتاورد
نمیشهHana san 4 هفته پیش
عکس

ازم میخوان مهندس شم،میخوان دکتر شم،می‌خوان کار بکنم،میخوان زیبا باشم،میخوان دلیر باشم،میخوان دوستای زیاد داشته باشم،میخوان خرخونم باشم آخخخخخخ مادر و پدر من همششششش باهم🤌🏻😶‍🌫️ مه آدم آرامویم بازی نگو با روحیممم

وضعیت
نمیشهHana san 4 هفته پیش
عکس

خبببب خب حالم عالی دیشب فک کردم ستاره ی دنباله دارعه تو آسمون نگو موشکه🐸🌯

وضعیت
نمیشهHana san 4 هفته پیش
عکس

این چند وقت اخیر زیاد شیرینی می‌خرم ولی هیچیشو لب نمیزنم همشو تزئینی زدم تو آشپزخونه دلیلش چیه؟🦹🏼‍♀️🧄

خاطره
نمیشهHana san 4 ماه پیش
عکس

یه خاطره دارم شاید خنده تون گرفت: یه روز معلمم نیومد مدرسه،بعد زنگ مهارت های زندگیمون بود،گفتن بهمون که بیاید بگید چه وقتایی گفتین "نه" بعد یه دختری تو کلاسمون بود خیلی خز بود اومد ارائه بده بعد گفت:یکی از بچه ها از م چیپس خواست بعد زد در کمرم و بعد زد در سرم و بعد در پاهای من بعد کله ی من را به نرده کوبید و بعد من را سیلی زد و گفت خسیس من هم گفتم نه! بخدا لحظه ی اول فک کردم فیلم جنایی چیزی اینجوریه!بعد فهمیدم منو سیسی رو میگه😂 من آروم زدم تو کمرش بهش گفتم خسیس دیگه فیلم جنایی ساخت

خاطره
نمیشهHana san 4 ماه پیش
عکس

یه خاطره دارم نمی‌دونم والا ژانر چیه: مامانم بهم گفت برو داداشت رو بیار(اون موقع کوچیک بود)منم رفتم بیارمش اومدم از رو تخت برش دارم بنده ی خدا عینکمو کشید منم پرتش کردم رو بخاری داغ،بدبخت کوپ کرده بود سریع برش داشتم باز حواسم پرت شد مثل مرغ آویزونش کردم تو هوا🙂 به مامانمم نگفتم بدبخت تا یه ماه منو می دید فرار می کرد بعد می گفت هانا بد😂