زندگی مثل نقاشی کردن است خطوط را با امید بکش اشتباهات را با آرامش پاک کن قلمو را در صبر غوطه ور کن و با عشق رنگ بزن - و آنچه زندگی میبخشد
اگر عقل امروز را داشتم کارهای دیروز را نمیکردم؛ اما اگر کارهای دیروز را نمیکردم عقل امروز را نداشتم.🦦🎀
کاش یه پروانهی آبی کوچولو بودم و میرفتم مینشستم رو نردههای یه خونه ویلایی قدیمی.
کسی سراغ شما را نمیگیرد ، مگر آن که دلتنگ شما باشد و کسی دل تنگ شما نمیشود مگر آن که متوجه جای خالی بعد از شما باشد .
نمیدانم آنکه از چشمانم فرو میریزند اشک هایم است یا مروارید اما گمان میکنم فقط احساساتم است که نمیتوانم بر زبان آورم
‐ دلم خون بود ؛ میخواستم حرف بزنم ، درددل کنم ؛ اما دهانم باز نمیشد! ( : داستایفسکی ؛
یه چیزی وجود داره به اسم 'سالگرد تروما' که ممکنه یکروز از خواب بیدار بشی بدون هیچ دلیلی احساس عصبانیت و پریشونی داشته باشی، چون بدنت یادشه پارسال اون روز دقیقا چه اتفاقی افتاده؛ حتی اگه خودت یادت نباشه...
گمان میکنند فراموش کردهایم اما در زیر خاکستری از خاطراتشان، جانمان هنوز شعلهور است...
كاش مى توانستم مانند زمانى كه بچه و نادان بودم آهسته بخوابم،خواب راحت وبى دغدغه. -صادق هدایت
معلومه که از زندگیم حذفت میکنم و ازت فاصله میگیرم چون نمیدونی چطوری باید باهام رفتار کنی.
دیگر چیزی باقی نمانده بود... حتی رفتن هم کفاف نمیداد! تنها چیزی که جایز بود،آرزو کردن برای هم دیگر بود.
انگار یک چیزی سر جایش نیست، یا انگار چیزی کم است. نمیدانم؛ اما انگار زندگیام دچار یک خلأ شده که با تمام جهان هم پر نمیشود.
تلاش برای برپایی بهشت بر روی زمین همیشه به جهنم راهبرده است. کسانی که میپندارند قادرند بشریت را سعادتمند کنند، انسانهای خطرناکی هستند . کتاب میدانم که هیچ نمیدانم .
کاش اینسیاره که به سیارهی رنجها معروف است ؛ کمی از خوشیهایش را بردارد بیاورد وسط ، تا در عوض چند شب بدون گریههای ممتد چند صباحی بی دلتنگی دلهره ، همهی عمرم را وسط بگذارم،هر چه دارم را بدهم . میخواهم کمی خوبی بخرم ، کمی آغوش پر از عشق بسیار .. این زندگی سرد و بی روح خالی از عشق آغوش را میخواهم چه کار ؟
یه شمع روشن، یه دفتر باز. و حرفایی که شاید هیچوقت قرار نبود گفته بشن. شاید حتی با این تفاسیر هیچکس ندونه ولی خودم میدونم که این دفترچه قهوهای، اون بخشی از زندگیمه که تو فیلما دنبالش میگشتم.
هیچکس نفهمید سکوتهایش فریادی بود که گوش شنوایی نمیطلبید، فقط دل امنی میخواست برای فرو ریختن بیصدا. اما جانا ، دل او خو کرده بود به تنهایی و راه نجاتش بازگشتن پاره ای از وجودش بود که این فلک سرکشیده آن را از او بازخواسته بود و دیگر پسش نداده بود... ""(Haru(kia""
اگر دیدی میان ویرانه های خانه ای گل سرخی قد کشیده است ، هرگز تعجب نکن! ما اینطور دوام آورده ایم.. N"K