خاطره

یک روز پسر داییم گفت می‌خوام این سکه رو غیب بکنم گفت باید سکه رو بزارم زیر بطری آب و با یک چشم به بطری آب نگاه کنم من وقتی نگاه کردم پسر داییم بطری آب رو برگردوند و آب رو ریخت تو چشم