گفتاورد
شبیه به مه بودی نه می شد در آغوشت گرفت، و نه آن سوی تو را دید، تنها می شد در تو گم شد.
آدم نمیتواند بفهمد چه چيزی او را به بند میكشد و به دفنش منجر میشود . میتوانم قفس پيرامون خودم و ديوارهايش را درك كنم و نردههای آهنیاش را در اطراف خودم ببينم . این خيال بافيست؟ اين طور فكر نميكنم . آدم از خود میپرسد آیا اين زندان ابديست و در اين زندان خواهد پوسيد؟ - ونسان ونگوگ
آن ها به من خندیدند چون من متفاوت بودم؛ و من به آنها خندیدم، چون همه شبیه هم بودند. «کرت کین»