خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم میتوانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم؟ چارلی چاپلین
یه روز سر کلاس زبان بودیم بعد انقدر معلممون رو اذیت کرده بودیم معلممون گفت خدایا منو انگور کن بعد ما هم هیچی نگفتیم رفتیم سر درس بعد رسیدیم به بخش صدا و کلمه انگور رو مثال زده بود هیچی دیگه ماهم پاشدیم رفتیم پای تخته با ماژیک بنفش و سبز یه انگور کشیدیم زیرش هم اسم معلممون رو نوشتیم
با این کتابها میری توی دنیای دیگه: ∙∙·▫▫ᵒᴼᵒ▫ₒₒ▫ᵒᴼᵒ▫ₒₒ▫ᵒᴼᵒ ✧༻ஜـ٨ـﮩـ۸ـﮩஜ༻✧ ᵒᴼᵒ▫ₒₒ▫ᵒᴼᵒ روی چرخ زندگی༻ دور ریختنی های عزیز من༻ متل کالیویستا༻ یک شب فاصله༻ دشمن عزیز༻ روی شانه های نونا༻ زمان به وقت قاصدک༻ روباهی به نام پکس༻ مهمانخانه ی قاچاقچی ها༻ کدوم رو خوندین؟