گفتاورد
عکس

بالابلند عشوه‌گر نقش‌باز من کوتاه کرد قصهٔ زهد دراز من بالاخره به غزل شماره‌ی چهارصد دیوان حافظ رسیدمم))))

خاطره

دیروز روز قشنگی بود، جوری که همراه اون بچه‌ها پنجره های بی‌روح و زمخت رو آبی‌رنگ کردیم و بعد با دست و صورت های رنگی کل مدرسه رو دویدیم و برامون مهم نبود همه با تعجب بهمون نگاه می‌کنند؛ دور هم ناهار خوردیم و درباره همه‌چیز حرف زدیم، دراز کشیدیم تا شاید بتونیم قبل از زنگ فیزیک یکم بخوابیم ولی صدای خنده‌ها نمی‌گذاشت، واقعا قشنگ بود.

گفتاورد
عکس

تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم تبسمی کن و جان بین که چون همی‌سپرم (امشب به غزل شماره‌ی سیصد و سی دیوان حافظ رسیدمم)