
نگاهش کردم.دیدمش،مرا ندید. روهروی رسم ادامه،روایت کردم: -نمی دانم،کاترین.شاید آخرین باری باشد که برایت می نویسم. اگر این را میخوانی،من میبینمت،مرا نمیبینی.اما بدان... لبخند زدم.کاترین نبیند،من میبینم؟ مهر را محکم روی پاکت فشار داد.برداشتش،درون کشو گذاشت.دامنش را مرتب کرد.بهترین عطرش را زد،و به سمت ریل قطار رفت. شب،دیدمش،دید.