یه وقتایی هست چشات پره اشکه اما نمیزاری بریزه گلوت پره بغضه اما نمیزاری بشکنه دلت پره حرفه اما فقط سکوت و سکوت و سکوت . راضی نیستی ولی نه گله میکنی و نه شکایتی یه وقتایی هست که دیگه فقط تسلیم میشی یه وقتایی به خودت میای میبینی از اون همه شیطنت هیچی نمونده به همین راحتی جوونيت ميره ..
من کسے بودم کہ شکستن کنار تورو ترجیح میدادم بہ ساختن کنار یکے دیگہ! کسے کہ حاضر شد منتظرت بمونہ! منتظر بمونہ مهربون شے.. منتظر بمونہ خودت رو پیدا کنے.. منتظر بمونہ معنے عشق رو بفهمے.. ولے تو هر دفعہ خواستم درستت کنم منو تخریب کردی! اینقدر تخریب کہ؛ چیزی دیگہ ازم نمونده :)
آخرش قبول میکنیم یه سریا برای ما نیستن ، مهم نیست چقدر دوسشون داریم یا چقدر براشون تلاش کردیم .
کاری به اون همه حرفای عاشقانه و قول اینا ندارم. مگه نمیگفتن چشم ها دروغ نمیگن؟ گفتن که نه تنها حرفاش دروغ بود ، احساس تو چشاش هم دروغ بود
افشین یداللهی چقدر قشنگ نتیجه دیر رسیدنو وصف کرده : یک روز می آیی که من دیگر دچارت نیستم ، از صبر ویرانم ولی چشم انتظارت نیستم . یک روز میآیی که من نه عقل دارم نه جنون نه شک به چیزی نه یقین ، مست و خمارت نیستم شبزنده داری می کنی تا صبح زاری می کنی تو بیقراری می کنی ، من بیقرارت نیستم : ) 🖤🕯
اگر می شد با اشک آنکه را رفته برگردانم از اینجا تا جایی که هستی را رودی از اشک روان می کردم...
شاید حق داشتند عشق را لا به لای کتاب ها جای دهند، شاید عشق جای دیگری نمی توانست دوام بیاورد...