مینویسم؛برای تویی که فرسنگ ها دوری از من نه در نقشه؛بلکه در کشور قلبت! من کجای آن جهانم؟!گویا...منی درقلبت وجود ندارد حتی! بگو؛صدایم کن..صدایم کن و بگذار قلب بینوایم آرام بگیرد... من!همان ساده دلم که دچار توفان نگاهت شد و از گله گریخت و اکنون؛مفقود و در طعمه ی گرگ است..تو مرا به کجا کشاندی بنگر...