معرفی فیلم های برتر چارلی چاپلین: A King in New York«به فارسی:یک پادشاه نیویورک» A Countess from Hong Kong «به فارسی:یک کنتس از هنگ کنگ» Sunnyside«به فارسی:سمت آفتابی» Easy Street «به فارسی:خیابان آسان» A Dog’s Life«به فارسی:زندگی یک سگ» A Woman of Paris: A Drama of fate«به فارسی:یک زن از پاریس:درام سرنوشت» The Immigrant«به فارسی:مهاجر»
در حسرت دیدار تو بگذار بم•یرم دشوار بود مردن و روی تو ندیدن بگذار به دلخواه تو دشوار بم•یرم بگذار که چون ناله ی مرغان شباهنگ در وحشت و اندوه شب تار بم•یرم بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب در بستر اشک افتم و ناچار بم•یرم می میرم از این درد که جان دگرم نیست تا از غم عشق تو دگربار بمیرم تا بوده ام، ای دوست، وفادار تو بودم بگذار بدانگونه ، وفادار ... بم•یرم ...
با من تنها غریبی،آشنای دیگران کاش من هم لحظه ای بودم به جای دیگران از همان روزی که دستان مرا کردی رها ، برگ پاییزم که می افتم به پای دیگران در نگاه مردم دنیا اسیری ساده ام در خیال خام خود فرمانروای دیگران عاشقی یکسان اگر با کفر باشد کافرم،یا خدایم فرق دارد با خدای دیگران زخم های کهنه ام تنها نه از لطف تو است ، دست رنج روزگار است و دعای دیگران!
نیمی از جان مرا بردی ، محبت داشتی نیم باقیمانده هم هر وقت فرصت داشتی بر زمین افتادم و دیدم به سویم می دوی دست یاری چیست؟ سودای غنیمت داشتی خانه ای از جنس دلتنگی بنا کردم ولی چون پرستوها به ترک خانه عادت داشتی ای که ابرویت به خو•نریزی کمر بسته است کاش اندکی در مهربانی نیز همت داشتی من که خاکستر شدم اما تو هنگام وداع کاش قدری بر ل•بانت آه حسرت داشتی
بهار با تو بودن ها چه شد؟ پاییز دلتنگی است کجایی صبح من؟ شام ملال انگیز دلتنگی است کجایی ماهی آرام در آغوش اقیانوس؟ به من برگرد! این دریای غم لبریز دلتنگی است اگر چیزی به دست آورده ام از عشق، می بخشم غزل هایی که خود سرمایه ی ناچیز دلتنگی است در آن دنیا برای دیدنت شاید مجالی شد همانا مر•گ، پایان سرورآمیز دلتنگی است نسیمی شاخه هایم را شکست و با خودم خواندم: بهار با تو بودن ها چه شد؟ پاییزدلتنگی است
یارای گریه نیست، به آهی بسنده کن آری، به آه گاه به گاهی بسنده کن درد دل تو را چه کسی گوش میکند ؟ ای در جهان غریب ! به چاهی بسنده کن دستت به گیسوان رهایش نمیرسد از دوردستها به نگاهی بسنده کن سر مس•تی صواب اگر کارساز نیست گاهی به آه بعد گناهی بسنده کن اهل نظر نگاه به دنیا نمیکنند تنها به یاد چشم سیاهی بسنده کن
نازپرورده ای و درد نمی دانی چیست گریه ی ممتد یک مرد نمی دانی چیست روی پوشاندی و پوشاندن این ماه تمام آنچه با اهل زمین کرد نمی دانی چیست در کجا علم سخن یاد گرفتی که هنوز ظاهرا معنی «برگرد» نمی دانی چیست شادمان باش ولی حال مرا هیچ مپرس آنچه غم بر سرم آورد نمی دانی چیست گفتم از عشق تو دلخون شده ام، خندیدی نازپرورده ای و درد نمی دانی چیست
دلم شکستی و جانم،به چشم راهت شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت در آرزوی تو چشمم سپید گشت و غمی نیست.. اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت
بگذار دوستت بدارم تا از اندوه دور بمانم تا از تاریکی برهم و زشتی دور شوم بگذار دمی در کف دستان تو بخوابم ای امن ترین مکان ها..
با اینکه خسته بود.. اتاقش بوی خودک...میداد همه به او صدمه زده بودند ولی او همیشه لبخند میزد و میگفت:«زندگی هنوز زیباست..»
دامن دریای بی ساحل بیکران و موج در موج است موج، همچون بال مرغابی گاه پایین، گاه در اوج است دم به دم در پهنه ی دریا موج، شکلی تازه می گیرد یک نفر با خط کشی کوچک موج را اندازه می گیرد از پی هر موج، سرگردان روز و شب بیهوده می تازد تا بریزد موج دریا را در قفس هایی که می سازد در قفس، دریا نمی گنجد زانکه کار موج پرواز است ما همان دریای آزادیم دشمن ما آن قفس ساز است..
آواز عاشقانه ما در گلو شکست حق با سکوت بود صدا در گلو شکست سربسته ماند بغض گره خورده در دلم آن گریه های عقده گشا در گلو شکست ای داد، کس به داغ دل باغ دل نداد ای وای، های های عزا در گلو شکست آن روزها ی خوب که دیدیم خواب بود خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست بادا مباد گشت و مبادا به باد رفت آیا ز یاد رفت و چرا در گلو شکست فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست تاآمدمکهباتوخداحافظیکنمبغضمامان ندادوخدادرگلوشکست
این جزر و مد چیست که تا ماه می رود؟ دریای درد کیست که در چاه می رود این سان که چرخ می گذرد بر مدار شوم بیم خسوف و تیرگی ماه می رود گویی که چرخ بوی خطر را شنیده است یک لحظه مکث کرده، به اکراه می رود آبستن عزای عظیمی است، کاین چنین آسیمه سر نسیم سحرگاه می رود امشب فرو فتاده مگر ماه از آسمان یا آفتاب روی زمین راه می رود؟ در کوچه های کوفه صدای عبور کیست؟ گویا دلی به مقصد دلخواه می رود دارد سر شکافتن فرق آفتاب آن سایه ای که در دل شب راه می رود.
ای غم، تو که هستی از کجا می آیی؟ هر دم به هوای دل ما می آیی باز آی و قدم به روی چشمم بگذار چون اشک به چشمم آشنا می آیی!
با تیشهی خیــال تراشیده ام تو را در هر بتی که ساخته ام دیده ام تو را از آسمان به دامــنم افتاده آفتاب؟ یا چون گل از بهشت خدا چیده ام تو را هر گل به رنگ و بوی خودش می دمد به باغ من از تمـــام گلــــها بوییده ام تو را رویای آشنا شب و روز عمر من! در خواب های کودکیم دیده ام تو را از هر نظر تــو عین پسند دل منی هم دیده هم ندیده پسندیده ام تو را
از آسمان به دامنم افتاده آفتاب؟ رویای آشنا شب و روز عمر من در خواب های کودکیم دیدم تو را در هر نظر تو عین پسند دل منی..
من از عهد آدم تو را دوست دارم از آغاز عالم تو را دوست دارم چه شبها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نم نم: تو را دوست دارم نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی! من ای حس مبهم تو را دوست دارم سلامی صمیمی تر از غم ندیدم به اندازه ی غم تو را دوست دارم