

کورالین | نیل گیمن کورالین میخواست چیزي بگوید مثل " ببخشید" یا " دفعه قبل طول مسیر کمتر نبود؟" اما ناگهان، نور شمع مثل اینکه کسی دستش را روي آن گذاشته باشد، از بین رفت. صدایی آمد و سریع رفت، کورالین میتوانست تپش بالاي قلبش را در قفسه سینهاش حس کند. یکی از دست هایش را بیرون آورد... و چیزي مثل تار عنکبوت که دست و صورتش را نوازش میکرد، حس کرد. در انتهاي راهرو، نور الکتریکی کور کنندهاي در دل تاریکی میدرخشید. زنی کنار نور، به صورت شبح مانند، روبهروی کورالین ایستاده بود.