خب داستان از این قراره که من یکشنبه وقت اندوسکوپی داشتم و ساعت ۱۲ باید اونجا میبودم پس واس همین رفتم از اونجایی که استرس داشتم موقع بیهوشی زدن بهم بیهوش نمیشدم اولی رو زدن نشدم دومی رو زدن نشدم سومی رو نشدم دیگه اعصاب دکتره بهم ریخته بود گفت اااا بیهوش شو دیگهه دیگه سر چهارمی بیهوش شدم دیگه وقتی به هوش اومدم اولین جملم این بود باباااا پولتوووو حروممم کرده خودم یادم نیست از نقل بقیه اینو تعریف میکنم آره دیگه تا سه شنبه حالت مست مانند بودم آزاد ز جهان بودم