کسایی که فهمیدن قضیه چی بود…:))) راستی دارم سعی میکنم مانگای خودمو بکشم، نظرتونو برام کامنت کنین! ~
-ماه کوشولو کجا میری؟ +دیگه وقتشه که برم، ولی بدون که خیلی بهم خوش گذشت -نمیتونم بزارم بری! من به تو وابسته شدم! +میدونی، تو خیلی خودخواهی، اما باید به خورشید هم فکر کنی، اونم باید در بیاد… -اما اگه بعدش نبینمت چی!؟ +میبینیم… «حتی اگهتو اون یکی دنیا باشه…»
خب خب~ امدم با کنز الکنوز...اوا ببخشید منظورم قسمتی از دیوان اشعار منو کاربر Ruby بود. (این شعر در وسط کلاس ریاضی نوشته شد) یه دازای دارم عاشق خودک*یه تو خودک*ی حرفه ایه میزنی گوشش خوشحال میشه کونیکیدا ناتوان میشه من دازایو نداشتم مشقامو خوب نوشتم کافکا بهم عیدی داد یه مومیایی متحرک داد (بعله...منو و کربر روبی وسط کلاس ریا ضی من: بعدش چی بنویسم؟ کاربر Ruby: بزار فکر کنمممم!! معلم: خب بچه ها، اینم از درس خیلی مهم امروز، فردا هم امتحان ازش میگیرم!)
سلام سلام~ بعد از سال ها غیبت امدمممم (به دلیل سمپاد قبول شدن و حجم غیر منتظره ی دروس زیبا~ محض اطلاعتون ریاضی ۱۳.۵ گرفتم) اره، به هر حال~ (کاربر Ruby, دیوان اشعارو اپلود کنم؟)