ترجمه: هردفعه که دستکششو میبینم تعجب میکنم جیس چطوری متوجهش نمیشه، مثلا ویکتور یه روز بعد از اینکه ازمایشگاهو خراب کرده دستکش به دست میاد میگه دستمو موقع درست کردن مک اند چیز سوزوندم و جیسم باورش میکنه؟؟
«««توی خیابان های نیویورک قدم میزد، شب شلوغ و روشنی بود، آسمان مثل همیشه سیاه و بدون ستاره بود و ماه نیز قرص کوچکی در آسمان بود، فکر هایش امان نمیدادند، همه چیز سریع اتفاق افتاد، درست بعد از اینکه فکر کرد به چیزی که میخواسته بود رسید. ناخودآگاه به سمت برج اونجرز حرکت میکرد، وسط راه بود که متوجه شد مقصدش آنجا نیست. به طرفی دیگر پیچید و به سمت آپارتمانش رفت، درست است، همه چیز سریع اتفاق افتاد… »»» این یه تیکه از داستانیه که نوشتم، چطوره؟ (پارت اخرش به زودی منتشر میشه)
ایده نقاشی ۲ (اینم خودم کشیدم ولی با خط کشه) یه دفتر از این طرحا کشیدم میتونم بزارم جهت موهطاوا🤡
بهترین های imagine dragons (از نظر من) Believer Enemy Demons Natural Battle cry Bones Radioactive Zero I'm so sorry Lonely Eyes closed