بیگانه ماندی و نشدی آشنا تو هم بیچاره من! اگر نشناسی مرا تو هم دیدی بهای عشق به جز خون دل نبود؟ آخر شدی شهید در این کربلا تو هم آیینهای مکدرم از دست روزگار آهی بکش به یاد من ای بیوفا تو هم چندی ست از تو غافلم ای زندگی ببخش چنگی نمیزنی به دل این روزها تو هم ای زخم کهنهای که دهان باز کردهای چون دیگران بخند به غمهای ما تو هم تاوان عشق را دل ما هرچه بود، داد چشمانتظار باش در این ماجرا تو هم
ولی من بنظرم احساس مقیاس نداره چون مقیاس برای ذهن های بسته و احمقانه آدم ها است و حس ها از اقیانوس ها عمیق تر میشن از سیاهچاله ها جذبکننده تر میشن از زهر ها کش. نده تر میشن از باران ها زیباتر میشن از طبیعت رنگین تر میشن و مهم تر از همه از گلوله ها دردناک تر و خونین تر میشن:) منم گیر کردم تو مرحله غم برای داشتنت:) (نباید بمیرم براش؟:)