گفتاورد
غروب جمعهی دلگیر چشم من در کاسهی آش بود که در خندهی باد سرد میشد چه زود عشق را از یاد بردم. کلاغ ها بازگشتند تا باز بر این درختان خشک مرثیه ای خوانده باشند. ما هیچگاه شاعر نبودیم تا در این غروب اندوه تمام جهان را در این کاسه ها تصویر کنیم. و شعری از دوست داشتن بسراییم. همهی هنر ما این بود که به تماشای ابرهای عقیم بنشینیم و طالعمان را در این کاسهی آش کند و کاو کنیم.