من قلبم را به تو دادم ، احساساتم را به تو دادم ، اما تو آنها را مانند کاغذ مچاله شده ای که دیگر قابل استفاده نبود دور انداختی و مرا به چاهی عمیق هل دادی ، چاهی که در آن تمام احساساتی که به تو داده بودم را آنجا دیدم ، آن چاه جای آشنایی بود زیرا تمام خاطرات ما و تمام احساساتی که حس کرده بودم در آنجا بود ، اما من در آن چاه احساس راحتی نمیکردم ، آن احساسی که وقتی پیش تو بودم را نداشتم .