روزی می آید که من در میان همان لاله های مشکی رنگ چشمانم رو میبندم و در سیاهیشان غرق میشوم ، غرق میشوم و بی توجه به گذر زمان در همانجا چاقویم را به بالا میبرم و در سینه ام فرو میبرم و در همانجا به خواب ابدی فرو میروم و بعد از مدتی جز فراموشی کسی مرا به خاطر نخواهد آورد و این غروب زیباییست که من آرزویش را دارم .