گفتاورد
عکس

در دل جنگل، جایی میان سایه و سکوت، چیزی ایستاده بود… نه زنده، نه مرده… فقط باقی‌مانده‌ای از صدایی خاموش، که قرن‌ها پیش، گریه کرده بود. باد از کنارش عبور می‌کرد، اما او نلرزید... نه از سرما، که از تکرار نبودن. چشم نداشت، ولی نگاهش می‌سوخت. زبان نداشت، ولی اندوهش را می‌شد شنید... در همهمه‌ی برگ‌ها، در زمزمه‌ی شب. او کسی نبود، و شاید… همیشه بوده.