توییت
Harry Potter 10 ماه پیش

یعنی چی که باید تا بیست و هشتم بریم مدرسه ؟خود معلما هم از بیست و پنجم به بعد نمیان 😶

توییت
Harry Potter 10 ماه پیش

یادش بخیر یه زمانی وقتی دبستان بودیم صدامون‌ میزدن بریم توی حیاط یه سبد بزرگ شیر میدادن دستمون میگفتن این مال کلاس شماست برین بین بچها شیر ها رو پخش کنین 💔

توییت
Harry Potter 10 ماه پیش

یه وقتایی بزرگترین دغدغه مون این بود که توی خاله بازی ناهار چی درست کنیم ...

توییت
Harry Potter 10 ماه پیش

بیاین اینو عادی سازی کنیم که به خلیج قشنگمون بگیم خلیج پارس عربها وقتی به ایران مسلط شدن چون تلفظ گچ پژ براشون مشکل بود خلیج پارس رو تبدیلش کردن به خلیج فارس

توییت
Harry Potter 10 ماه پیش
عکس

هیچوقت بهشون نمی رسیم ...

توییت
Harry Potter 10 ماه پیش

فقط بازیگرای کمدی حق دارن بهم بگن توی شرایط سخت کنارت بودم و خندوندمت 🫠❤️‍🩹

توییت
Harry Potter 10 ماه پیش

یک روز دیگه از زندگیم گذشت بدون اینکه از جمع جبری و گرانش زمین و سیستم گوارش ملخ و مسند و مثنی مذکر و از جلو نظام دفاعی و موقعیت جغرافیایی ایران و جنگ های دوره ساسانیان استفاده کنم

توییت
Harry Potter 10 ماه پیش

شاد اپلیکیشنیه که برخلاف اسمش وقتی میری توش ناراحت میشی

توییت
Harry Potter 10 ماه پیش

خوش به حال نسل بعد که قرار نیست ریاضی و فیزیک و زیست و شیمی بخونن چرا ؟ چون کسی نیست بهشون یاد بده 🫥

توییت
Harry Potter 10 ماه پیش

نسل جدید هیچوقت صبح جمعه بیدار شدن برای دیدن فیتیله ها رو درک نمیکنه

توییت
Harry Potter 10 ماه پیش

روی مبل نشسته‌ بودم مامانم گفت برو ظرفا رو بشور گفتم الان یه لحظه... به ده ثانیه نکشید خودش پاشد گفت : خودم میشورم خدا آدمو محتاج اولادش نکنه 😐

توییت
Harry Potter 10 ماه پیش

میخوام برگردم به اون زمانی که تنها دغدغه این بود موقع پخش شدن عموپورنگ از شبکه ۲ خونه باشم و نریم بیرون

توییت
Harry Potter 10 ماه پیش

تعطیلی مدارس ایران‌اینجوریه که روزی که تا گردن برف اومده تعطیل نیست ولی روزی که کلا هوا آفتابیه تعطیله 😑 هیچ کارمون عین آدم‌نیست

توییت
Harry Potter 10 ماه پیش

سلام مرا به وجدانت برسان اگر بیدار بود بپرس : شب ها چگونه آسوده می خوابد ؟

توییت
Harry Potter 10 ماه پیش

چه سکوتی فرا می گرفت دنیا را اگر هر کس به اندازه عملش صحبت می کرد ...

توییت
Harry Potter 10 ماه پیش

امروز مامانم عجله داشت میخواست بره بیرون به بابام گفت زود صبحانه ات رو بخور میخوام سفره رو جمع کنم بابام گفت تو برو خودم جمع میکنم . مامانم رفت و بابام که صبحانه اش تموم شد گفت بهار بیا سفره رو جمع کن 😐