گفتاورد
Harry Potter 3 ماه پیش

یعنی چی که باید تا بیست و هشتم بریم مدرسه ؟خود معلما هم از بیست و پنجم به بعد نمیان 😶

گفتاورد
Harry Potter 3 ماه پیش

یادش بخیر یه زمانی وقتی دبستان بودیم صدامون‌ میزدن بریم توی حیاط یه سبد بزرگ شیر میدادن دستمون میگفتن این مال کلاس شماست برین بین بچها شیر ها رو پخش کنین 💔

گفتاورد
Harry Potter 3 ماه پیش

یه وقتایی بزرگترین دغدغه مون این بود که توی خاله بازی ناهار چی درست کنیم ...

گفتاورد
Harry Potter 3 ماه پیش

بیاین اینو عادی سازی کنیم که به خلیج قشنگمون بگیم خلیج پارس عربها وقتی به ایران مسلط شدن چون تلفظ گچ پژ براشون مشکل بود خلیج پارس رو تبدیلش کردن به خلیج فارس

گفتاورد
Harry Potter 3 ماه پیش
عکس

هیچوقت بهشون نمی رسیم ...

گفتاورد
Harry Potter 3 ماه پیش

فقط بازیگرای کمدی حق دارن بهم بگن توی شرایط سخت کنارت بودم و خندوندمت 🫠❤️‍🩹

گفتاورد
Harry Potter 3 ماه پیش

یک روز دیگه از زندگیم گذشت بدون اینکه از جمع جبری و گرانش زمین و سیستم گوارش ملخ و مسند و مثنی مذکر و از جلو نظام دفاعی و موقعیت جغرافیایی ایران و جنگ های دوره ساسانیان استفاده کنم

گفتاورد
Harry Potter 3 ماه پیش

شاد اپلیکیشنیه که برخلاف اسمش وقتی میری توش ناراحت میشی

گفتاورد
Harry Potter 3 ماه پیش

خوش به حال نسل بعد که قرار نیست ریاضی و فیزیک و زیست و شیمی بخونن چرا ؟ چون کسی نیست بهشون یاد بده 🫥

گفتاورد
Harry Potter 3 ماه پیش

نسل جدید هیچوقت صبح جمعه بیدار شدن برای دیدن فیتیله ها رو درک نمیکنه

گفتاورد
Harry Potter 3 ماه پیش

روی مبل نشسته‌ بودم مامانم گفت برو ظرفا رو بشور گفتم الان یه لحظه... به ده ثانیه نکشید خودش پاشد گفت : خودم میشورم خدا آدمو محتاج اولادش نکنه 😐

گفتاورد
Harry Potter 4 ماه پیش

میخوام برگردم به اون زمانی که تنها دغدغه این بود موقع پخش شدن عموپورنگ از شبکه ۲ خونه باشم و نریم بیرون

گفتاورد
Harry Potter 4 ماه پیش

تعطیلی مدارس ایران‌اینجوریه که روزی که تا گردن برف اومده تعطیل نیست ولی روزی که کلا هوا آفتابیه تعطیله 😑 هیچ کارمون عین آدم‌نیست

گفتاورد
Harry Potter 4 ماه پیش

سلام مرا به وجدانت برسان اگر بیدار بود بپرس : شب ها چگونه آسوده می خوابد ؟

گفتاورد
Harry Potter 4 ماه پیش

چه سکوتی فرا می گرفت دنیا را اگر هر کس به اندازه عملش صحبت می کرد ...

گفتاورد
Harry Potter 4 ماه پیش

امروز مامانم عجله داشت میخواست بره بیرون به بابام گفت زود صبحانه ات رو بخور میخوام سفره رو جمع کنم بابام گفت تو برو خودم جمع میکنم . مامانم رفت و بابام که صبحانه اش تموم شد گفت بهار بیا سفره رو جمع کن 😐