گفتاورد
تاکی☆ 3 روز پیش
عکس

حافظ را به جان شاخه‌نباتش قسم دادم، گفت: رفته‌دلت بی‌درنگ بازمی‌گردد. نمی‌دانم در زبان حافظ، بی‌درنگ چه معنا داشت؛ تنها می‌دانم چشمانم به در خشکید، آبی که پشت سرش ریختم بی‌ثمر بر خاک نشست، و یادگارهای ژرفش، با گذر زمان رنگ باختند و به سایه‌هایی بی‌روح و خاموش بدل شدند؛ چنان که گویی تن برومندش را به خاک سپرده‌اند.

گفتاورد
تاکی☆ 1 ماه پیش
عکس

تو برایم همان باد خنک در گرمای عطش آور و خفه کننده تابستانی. تو آن خاطره‌ی کوچک اما روشن و امید بخش در میان تمام لحظات تاریکی. تو باران پس از خشکسالی هستی.تو قلبی، تو جانی؛ تو هر آنچه که من می‌خواهم هستی. و من؟ جسم بی جانی که محتاج روح و عشقی پر شور و شوق هستم. صحرایی هستم خشک، بی روح، تنها و تو..... همانی هستی که مرا سیراب میکنی تو درمان هر درد بی درمانی. تو‌ خون جاری در رگهایم هستی، تو ستون و بنیان این تن ضعیف و رنجوری، تو‌... جزوی از منی.

گفتاورد
تاکی☆ 1 ماه پیش
عکس

نازنینم، بیا برایت از داستان دست ها بگویم؛ دست هایی که هرگز به هم نرسیدند، همانی که فرصت بوسیدن یکدیگر را نداشتند. آن دست هایی که در زمستان در کنار هم نبودند تا با نیروی میانشان یکدیگد را گرم و آتشین کنند. از آن دست هایی برایت نقل کردم که هیچ‌گاه در هم قفل نشدند...تا روزی از هم جدا شوند.

گفتاورد
تاکی☆ 1 ماه پیش
عکس

و در نهایت، حسرتی ماند برای دلی که گرفتار چشم هایی شد، که نگاهش هرگز از آن او نبود

گفتاورد
تاکی☆ 2 ماه پیش
عکس

امان از آن روزی که فردی را مکان امن خود بدانی، زیرا مکان امن ترکت‌ نمی‌کند، از رها شدن توسط‌ش واهمه‌نداری و قلبت را خورد و خاکستر نمی‌کند. جایگاه ایمن من در قالب سازی خاک خورده در کنج‌خانه‌ام در امد و کتاب های پشت سر هم چیده شده و دست نخورده‌در کتابخانه‌ام بهانه‌ای برای دوری از نشخوار های فکری‌ام شد.

گفتاورد
تاکی☆ 2 ماه پیش
عکس

ازسپیدی زلف‌های مروارید‌گونش پریشان و شرمسار بود.تار های به رنگ برف مخملی‌اش رانوازش کردم و گفتمش: 《یارا زلف های آشفته‌ت نمایانگر‌ زیباییست، نمادروحی افسانه‌ایست》هنگامی که گیسوی‌ سپیدت‌ راازروی آن قرص ماه درخشان کنار می‌زنی و نرم به پشت گوش می گذاری، چون زالی‌ می‌شوی که سیمرغ هفت رنگ دلبسته و مجنونانه اورامی پرستید‌.آنچنانی گیرا می‌شوی‌ که من فانی‌ دردام عشقت‌ گرفتار می‌شوم و درجانم با شعله‌ای برافروخته می‌سوزم و جان میدهم.غصه‌‌ات ز چیست یار من؟وقتی در دید معشوق‌ همچون الهه‌ای تابناک میدرخشی؟

گفتاورد
تاکی☆ 2 ماه پیش
عکس

بخش غم انگیزش‌ این بود که او فکر می‌کرد برای نخستین بار دل شخصی را برده‌است ولی از یاد برده بود که تا ابدیت‌ هیچکس نمی‌تواند دوستش داشته باشد، زیرا او مغرور نبود، خودش را برای احد و ناسی‌ نمی‌گرفت و عشوه‌های دخترانه‌ای نداشت.

گفتاورد
تاکی☆ 2 ماه پیش
عکس

اگر از من بخواهی که بهشت را برایت توصیف کنم من از آن دو گوی قهوه‌ای رنگ که قلبم را اسیر خود کرده می‌گویم. به امید رسیدن به کدام بهشت نیکی کنم، وقتی که با آن شکلات چشم‌هایش به من خیره نگاه می کند و روح و روانم را بر هم می‌زند؟ وقتی که دست هایم‌ در نرمی دستانش گم می‌شود و گرمای‌ وجودش در انگشتانم‌ جاری می گردد‌ دیگر چه نیازی به اندیشه بر پردیس خیالی است؟ هنگامی که خدایم، دین، ایمانم و وجودم از آن اوست؟

گفتاورد
تاکی☆ 3 ماه پیش
عکس

با تمسخر‌ به‌او خندیدم و گفتم:《 فکر کردی بی تو نمیتوانم؟ مگر تو کیستی؟》 نمی‌توانستم، نمی‌توانم، نخواهم‌توانست؛ او همه چیز است. پنج روز و اندی‌ میشود‌ که ندیدمش، صدای دلنشینش‌ گوشم‌ را نوازش نکرده است، کلمات‌ محبت امیزش‌ به قلبم ننشسته‌اند. درد دارد، خیلی درد دارد‌..گویی که انگار خنجری به قلبم برخورد کرده باشد. نبودنش، دردی بی درمان است.

گفتاورد
تاکی☆ 3 ماه پیش
عکس

اگر از معشوقه‌ام‌ درباب‌ من پرسند او بی شک‌ گوید:《سعی کردم دوستش داشته باشم ولی او دوست داشتنی نبود.》

گفتاورد
تاکی☆ 3 ماه پیش
عکس

عشق من هم به تو تمام می‌شود، در نخستین روزی که پارچه‌ای سپید‌ دور بدنم‌ پیچیدند‌ و روحم‌ تن سردم را بدرود‌ گفت.