گفتاورد
عکس

مگر میشود نیمی از جانت را به چشم ببینی ولی چشمان سیاه و کهکشانیاش، موهایی که به شب طعنه میزنند و خودت دلیل امواج پریشانش هستی، گناه کوچک مخفیانه ات را نشناسی؟

گفتاورد
عکس

در لحظه برخورد نگاهمان .. ثانیه ها به استقبال مرگ رفت .. گویی که انگار دنیا متوقف شده بود .. تنها تو بودی ، چشمانت .. و قلبی که تپش را فراموش کرده بود ..! یک لحظه بود ، پلکی زدم و دیگر .. قلبی برایم نمانده بود . _ برشی از داستان دزدیده شدن قلبم توسط او.

گفتاورد
عکس

گمان میکردم از سیاهی عبور کردم .. تا اینکه حال را نفس کشیدم و فهمیدم .. این تازه آغاز بود .. سیاهی به آرامی مرا میبلعید .. هرچند نمیدانستم .. خودم بخشی از سیاهی بودم.

گفتاورد
عکس

احساسات پریشان و قلبی گریان .. زندگی در گرداب دردها محاصره شده بود .. در گردابی از دردهایی که نامی نداشت ، درکی نداشت .. تا زمانی که احساس میشد .. تنها باید حس میشد تا درک میشد.. چه تلخ بود .. اشک های پرغروری که در تاریکی ریخته میشد ..!

گفتاورد
عکس

دلم میخواست دور شوم ، دیگر برنگردم ، ناپدید شوم .. توی جنگل گم و گور شوم ، وسط ابرها، چیز دیگری یادم نیاید ، فراموشی ..

گفتاورد
عکس

زماني كه درد به استخؤان ‌‍ها برسد سكوت ميشؤد .. ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌