«گفتی بمیر! اینکه تقاضای کوچکیست دنیا برای بودن ما جای کوچکیست از اینطرف به آنطرف تنگ میگریخت ماهی به گریه گفت: «چه دریای کوچکیست!» -مجید ترک آبادی
هر روز، جهان است و فرازی و نشیبی این نیز نگاهی است به افتادن سیبی در غلغله ی جمعی و «تنها» شده ای باز آنقدر که در پیرهنت نیز غریبی:)
درد یعنی بزنی دست به انکار خودت عاشقش باشی و افسوس گرفتار خودت به خدا درد کمی نیست که با پای خودت بدنت را بکشانی به سر دار خودت
کاش میشد قسمتم باشۍ تو اۍ حواۍ من من کہ رفتم ، آدمی پستم ولۍ آیا تو هم ؟ عاشقۍ از جنس مجنونم بیا لیلـآۍ من ! من کہ مجنونۍ ازین دستم ولۍ آیا تو هم ؟
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت تحمل گفتی و من هم که کردم سالها اما چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت.. #شهریار. 🌿