تاریکی همهجا را فرا گرفته بود، و تنها نقطهی روشن، نور ضعیف ماه بود که از لابهلای ابرها میدرخشید. تنهایی، مثل سایهای بیصدا، در دل شب سایه انداخته بود؛ در کنار این سکوت بیپایان، تنها چیزی که همراهش بود، افکار پریشان و خالی از امید بود. ماه، بیتوجه به احساسات درونیش، همچنان در آسمان میدرخشید، ولی انگار هیچچیز نمیتوانست آن حس غریب و خالی را از دلش بیرون کند. در آن شب، ماه تنها شاهد تنهاییاش بود.