
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنیست
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنیست
لبخندش قلب شکسته ام را بند زد! دیگر هیچوقت دچار تاریکی نشدم. شمس درست میگفت ؛ نور از میان زخم هایمان وارد میشود...
با من بیا با من به آن ستاره بیا به آن ستاره ای که هزاران هزار سال از انجماد خاک و مقیاس های پوچ زمین دور است و هیچکس در آنجا از روشنی نمی ترسد
قاصدک در دل من همه کورند و کرند دست بردار ازین در وطن خویش غریب قاصد تجربه های همه تلخ با دلم میگوید که، دروغی تو دروغ که فریبی تو، فریب قاصدک ابرهای همه عالم شب و روز در دلم میگریند
آخرین پرنده را هم رها کرده ام اما هنوز غمگینم چیزی در این قفس خالی هست که آزاد نمی شود
به شانه ام زدی که تنهایی ام را تکانده باشی به چه دل خوش کرده ای؟! تکاندن برف از شانه های آدم برفی؟