خاطرات خنده دار بگین 🤣🤣🤣🤣
اتمام مسابقه | 1400/12/03 |
ظرفیت مسابقه | 100 شرکت کننده |
نحوه تعیین برنده | بدون مدال مسابقهتوسط سازنده مسابقه |
یبار دستشویی بودم یکی گفت:سلام چطوری گفتم:خوبم مرسی گفت:داری چیکار میکنی؟ گفتم:ادم اینجا چیکار میکنه گفت:میتونم بیام اونجا؟؟؟ گفتم:نه صبر کن کارم هنوز تموم نشده گفت:باشه,قطع کن یک احمقی داره تو دستشویی جواب میده داشت با تلفن صحبت میکرد😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣😁
داشتم تو خونه راه میرفتم دنبال گوشیم میگشتم گقتم وای خــــدا این کجاست؟ 😐 بعد به زهرا و زیبا گفتم گوشیمو ندیدید؟ (زهرا و زیبا فامیلمونن) گفتن گوشی تو دستته خنگول😂 😊😊😊
سال اول راهنمایی یادم سر درس اول تفکر خانم گفت من بخونم، نوشته بود :در قصه ها آمده است که روزی کلاغی تشنه.... هی من به جای کلاغی تشنه میخوندم الاغی تشنه هی بچه ها میخندیدن میگفتم چشونه؟ هی باز میخوندم الاغی تشنه...😂 هی باز بچه ها میخندیدن بعد فهمیدم نوشته کلاغی نه الاغی ؛تا چند روز بچه ها بهم میگفتن الاغ تشنه چطوری😂
یبار خالم و اون یکی خالم با پسر خاله مامانم نشستن دو کیلو گوجه خوردن وقتی که تموم شده کلشون همچی باد کرده بود ، بعدش مامان بزرگم براشون دمنوش درست کرد خوردن خوب شدن 😅😅😅😅😅
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
نظرات بازدیدکنندگان (0)