اگه یه روز از خواب بیدار بشی و ...

حتی فکر اینکه خواهرم یا هر کدوم از اعضای خانوادم نشناسنم دیونه ام میکنه پس سعی میکنم با خانوادم دوباره صمیمی بشم هرچند ترجیح میدم به جای دوستای الانم دوستای دیگه ای پیدا کنم یا حتی تنها بمونم

الویت با مثلسگ گریه کردنه چون اونا کسایین که منو میشناسن و درواقع بخشی از منن دیگه انگار خودمم خودمو فراموش میکنم وگم میشم

دوباره میرم می خوابم

وانمود میکنم نمیشناسمشون ادای پیشگو هارو در میارم برای اثبات ادعام یسری چیزا که راجع بهشون میدونمو رو میکنم ازشون کلی پول میگیرم تبدیل به یه سرمایه دار بی پدر و مادر میشم🦦😎

دوباره میخوابم ✅

بهتر میشه اتفاقا

1_گریه 2_به حق حق افتادن 3_داد کشیدن سرشون که چرا منو نمیشناسین.؟؟؟!!!! 4_خودمو میزنم.... و در نهایت خودم رو نابود میکنم🤕😭:))))

روانی شدن 🙃

پشمام میریزه یه سکته لاپایی میزنم اول، بعدش هم دیگه میگم مهم نیست میرم زندگی جداگونه و حالا با دوستام هم یه کاری میکنم که باهم صمیمی بشیم و اینم پایان...

هر کاری میخوام میکنم

هیچی اول سعی میکنم با اونا دوباره ارتباط بگیرم و اگر نشد زندگیمو خودم میسازم

خودمو پ.خ پ.خ می کنم

می توانم بفهمم دنیای اون کسایی که توجه نمیکنن و ادای نشناختن براشون در میارن چه شکلیه

دوباره خودم میکشم . این روند هرروز ادامه پیدا می کنه😂

بهترین بخش زندگیم میشه ، میرم دور از جامعه‌ و زندگیم میکنم و دیگه هم کسی منو نشناسه که همین الانم روحم...🥀

هيچي از خوشحالي ميپرم ميگم اخ جان هورااااا

خوابیدن

میرم خودمو به عنوان قاتل معرفی میکنم ایستگاه پلیس

سعی میکنم یک زندگی جدید رو از نو شروع کنم چون انگار تناسخ پیدا کردم

وات دا فا.........﴿بوققققق بوققققققققق بوققققققققق﴾😇🌻

آخ جون یک زندگی جدید! حالا می توانم شخصیت خودم را از اول بسازم

خیلی خوشحال میشم

شناسنامم رو بهشون نشون میدم تست دی ان ای میگیرم به دوستامم خاطراتمون رو تعریف میکنم و عکسامون رو بهش نشون میدم

اندوه

خوشحال میشم چون میتونم بدون اجازه مامان بابام کار کنم

سعی میکنم منو به یادشون بیارن اگه نشد زندگی خودمو میسازم

خب معلومه ک اینطور یهیچ کس سوتی ها و گندایی ک زدمو یادش نمیاد منم از نو شروع میکنم البته این مراحل بعد کلی کلنجار و افسردگی و گریه شروع میشه

جهت دستاورد